کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ق.ظ

کاش همه فکر کنند دیوانه ام

بسم الله...

سلام!

+


قواعد دنیایم کمی با اطرافیانِ جدیدم فرق می کند. برای خاطر همین هر حرفی می زنم تعداد زیادی نمی فهمندش. بعضی فکر می کنند دارم مسخره شان می کنم. بعضی فکر می کنند خودم را بالاتر ازشان می بینم. بعضی فکر می کنند دیوانه ام - که البته کاش همه این فکر را می کردند! -


ادبیاتم که سخت بود؛ این روزها سخت تر هم شده!

ظهرعاشورا که خانمی از آن دورها می آید و می پرسد ازدواج کرده ام یا نه و من هم برای این که اذیتش کنم دست چپم را می برم پشتم(!)خنده ام می گیرد. پدر که مثل آدم بزرگ تر ها باهام حرف می زند خنده ام می گیرد. خیابان ولیعصر را که تنهایی و با اجازه ی مادرم گز می کنم و بر می گردم خانه خنده ام می گیرد.

از این که دنیایی که من آخرِ هر سالِ راهنمایی نگران عوض شدن ش بودنم تازه دارد عوض می شود. و نقش من دارد عوض می شود. و جو اطرافم دارد تغییر می کند.


غم انگیز است؛ غم انگیز.

جمعیتی که به لغوترین چیزها می خندند.

مدیری که ظرافت های تکه انداختنم به خودش را نمی گیرد و وزارت آموزش و -مثلا- پرورش م را نمی شنود و می گوید: "رنگی ها فقط 14 تا بودن که تموم شدن." و مرا وادار می کند دنبال کنجی بگردم که سرم را بکوبم به آن.

کم بودن "معلم" در دنیایم و ازدحام "مدرس".


گروه تلگرامیِ بچه های مدرسه را می جوم چند بار از بس حالِ خوبی دارد.

دنیایم را مرور می کنم و از خوب بودنش تا به حال لذت می برم.

شکرِخدا که دنیایم این شکلی بوده.

ولی...

راستش را بخواهید این روزها عجیــب دلم برای بعضی ها می سوزد. دلم برای همه ی دوستانِ خداوند می سوزد که هر چه قدر تلاش می کنند یک چیزهایی را بکنند توی کله ام نمی فهمم. چه زجری دارد یک حرفی بزنی و کسی نفهمد. چه قدر دلم برای پیامبر مهربانی ها می سوزد، چه قدر دلم برای امیرالمومنین می سوزد و گلویم از استخوان در گلویش درد می گیرد، چه قدر دلم برای اباعبدالله می سوزد گیرِ قومِ نفهمِ شام و کوفه افتاده بود، چه قدر دلم برای حضرت مجتبی می سوزد که خواص جامعه اش - سردارانِ سپاهش - هم فرق حق و طلای اهداییِ معاویه را نمی فهمیدند.


چه قدر دلم برای شما می سوزد آقا...

دلم  برایتان می سوزد که گیرِ من افتاده اید.

می توانم تصور کنم چه قدر برایم این آیه را می خوانید: " وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ .بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ "

من زیاد ناراحت نمی شوم که دیگران فکر کند دیوانه ام.

ولی خیلی ناراحت می شوم که وقتی فکر می کنم چه قدر عذابتان می دهم...

وقتی دیگران حرفم را نمی فهمند خجالت زده می شوم از شما؛ بیشتر از قبل...



پ.ن:

خاک بر سر دنیا بعد از قربانی حسین (ع)...

قرآنِ خوبِ هیئت هنر



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۱
فاء

نظرات  (۳)

سخته سخت.
پاسخ:
سخت..
خدا خیرت بده واسه قرآن:)
هی میخواستم ببینم یکی شون و حداقل و اون چن باری که اومدیم به قرآن نرسیدیم..
پاسخ:
باشگاه قرآنی نور رو سرچ کن:-)
باوش
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی