کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

شال عزایم


بسم الله...

سلام!

+

لپ تاپ را باز می کنم که از این روزهایم بنویسم. این مشغله های جدید حواسم را پرت کرده از تقویم رومیزی. حواسم نیست که اربعین است.

محرم ها، صفر ها و فاطمیه ها به جای شال گردن هایی که حتی جای شان را میان حساب های کاربریِ اینترنتی ام باز کرده اند یک پارچه ی سیاه می آید دورِ گردنم؛ شال عزایم.

شال عزا.

برای من تداعی کننده ی صبح های هیئت حضرت زینب است.

تداعی کننده ی امام زاده صابر ده ونک و شال عزای خانم وظیفه که رفت روی صورت مه سا.

تداعی کننده ی روزهای محرمِ این پنج سال که همراهم است.

تداعی کننده ی اشک هایی که بدون شرم از نگاه های دور و برم آمده اند و روی گونه هایم غلتیده اند و رفتند توی دلِ همین شال.

شال عزایم.

همیشه بوی یاس می دهد.

همیشه مرتب و تاخورده است دورِ گردنم.

همیشه یک افتخاری دارد برایم؛ افتخارِ عزادارِ بزرگ ها بودن را.

شال عزایم.

میانِ تار و پودش همه ی قصه های کربلا برایم مرور می شود. گاهی می گذارم ش جلوی چشم هایم و همین طور نگاه ش می کنم.


بعضی چیزها نشانه اند. یادم هست اولین بار که معلم مان آمد سرِ کلاس و شالِ سیاه ش را توی مراسم فاطمیه دیدم ناخودآگاه بهش احساسِ نزدیکی کردم. فکر کردم می توانم از دردِ مشترکی بگویم که هر دومان را سیاه پوش کرده. از آن روز تا همین حالا شاید بیش از ده ساعت ندیده باشم آن معلم مان را ولی هنوز که هنوز است این داغ، یک پل مشترک شده میان مان.


می خواهم یک رازی را برایتان بگویم:

من از داغ دیدن متنفرم.

دلم می خواهد هر چه زودتر مظاهرش را دور کنم از جلوی چشمم. نهایتا یک ماه سیاه بپوشم. آن را هم مدام کم می کنم. قهوه ای می پوشم، سورمه ای می پوشم و...

 ولی این روزها، هنوز صفر تمام نشده دلم برای شال عزایم تنگ شده، فَرَح و شوقی که محرم ها می اندازد توی قلب م از ذهن م بیرون نمی رود، نشاطِ بعد از صبح های محرمِ فرزانگان هنوز زیر زبان م است...

این جا، همین جایی که چفیه ام را گذاشته ام وسطِ اتاق که لباس های عزا را جمع کنم برای فاطمیه، مدام برای خودم زمزمه می کنم:

" اصلا حسین (ع) جنسِ غم ش فرق می کند... "

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۸
فاء

نظرات  (۳)

شبیه اسم های ناشناس برای شما مطالب رمز دار با روح و روان ما بازی میکند!
پاسخ:

متوجه م.

ببخشید ولی برای یک نفرِ خاص اند.

http://koala.blogsky.com/1390/03/20/post-19/

یکهو سه سال از جلو چشام رد شد
پاسخ:

چرا؟

کدوم سه سال؟

خب آهنگش خیلی آشنا بود!
البته بیشتر از 3 ساله که به وب شما سر میزنما
پاسخ:

آهنگ داشت؟!

فکر می کنم کم کم چهار سال بشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی