کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ب.ظ

برای مسئولانِ - الکی مثلا - بادرایتِ کشورم ...


بسم الله...

سلام!

+

بخش نامه اش را دیده ام؛ که می خواهند کم کم ورودی نگیرند و بعد هم مدرسه را بالکل منحل کنند. مگر می شود سازمانی با هزاران دانش آموخته را به همین راحتی منحل کرد و بعد حتی مدرسه شان را هم ازشان گرفت؟ بله، می شود. مدتی ست دیگر از چیزی تعجب نمی کنم. می شود.

می شود اول با پرچمِ "عدالت آموزشی " سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان، سمپاد، را کان لم یکن تلقی کرد و به خواهش های فارغ التحصیل هایش هم گوش نکرد که تقاضای خرید مدرسه از دولت را دارند و بعد هم آن قدر تعداد را بالا برد که معلم ها و دانش آموزها و اصلا همین فارغ التحصیل های مدعی دادشان در باید و بعد هم می توان ساختمان هایش را به نفع وزارت خانه مصادره کرد و یا سرای محله شان کرد. بعد هم به بهانه ی تغییر نظام آموزشی آن قدر اوضاع را پیچیده کرد که هیچ کس چیزی نفهمد و در میان این گرد و غبار، شرِ مدارس سمپاد را کند (1) . بله، می شود.

می شود این وسط فقط چند تا مهاجرتِ بچه های سمپاد را دید و به جای آسیب شناسی، به بهانه ی فرار مغزها، درِ مدارس سمپاد را تخته کرد. و یک چیزی را بگذارید درِ گوشی بگویم: " برایم سئوال است چرا مسئولان، تمامِ این سال ها فکرِ خراب کردنِ دانش گاه شریف و تهران نیفتاده اند."

می شود روسری های عقب رفته  در مدارس سمپاد را دید و ریا و فساد قشرِ مذهبی نما را نه. می توان بازی با احساساتِ دخترکان این خاک را ندید که بخشی ش هم توسط بچه های مدارس مذهبی انجام می شود خب! می شود همه ی مشکلات  و ایرادات را به گردن مدارس سمپاد انداخت و در عین حال و در همان لحظه هم به آمار مدال های المپیاد و رتبه های برتر کنکور سراسری و مدال فیلدزِ مریم میرزاخانی (2) افتخار کرد!

سخت که نیست؛ راحت می توان مسئولیت را از روی شانه های خود برداشت و انگشتِ اتهام را گرفت سمت مدارس سمپاد.

من بعد از این هفت سال، همه چیز باورم می شود. می شود همه ی این کارها را کرد. می توان به همین سادگی یک سازمان را به خاک سیاه نشاند...

 

دیگر از نبودنِ روز سمپاد در تقویم کشور ناراحت نیستم. فقط می خواهم کاری به کارمان نداشته باشید. ما را با ساختمانِ مدرسه ی قدیمی و ساده مان، با طعنه و کنایه های همکاران تان در وزارت خانه ی مربوط، با محیطِ نه چندان جالبِ دانش گاه هایتان که همه مان را درب و داغان می کند تنها بگذارید. فقط دیگر کاری به کارمان نداشته باشید.

 

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم،

مرحمت فرموده ما را مس کنید...

 

 

پ.ن:

دارند مدرسه مان را خراب می کنند. تابلوی مدرسه مان را زده اند بر سردر دبیرستان فرزانگان شش. تصمیم شان قطعی ست و راسخ. و حالا که به این جا رسیده ما هم می زنیم به سیمِ آخر. این تجمعِ بچه های توی روز سمپاد که متاسفانه نتوانستم بروم یک چشمه اش بود. باید برای کارهایتان دلیل داشته باشید. ما در مدرسه یاد گرفته ایم که همین طوری چیزی را از آدم های معمولی قبول نکنیم. مدرسه خراب است؟ می خریم ش. می فروشید؟

مدرسه کانونِ فساد است؟ کو مدرک تان؟ بیایید مباحثه کنیم. مدرک دارید؟

بچه ها تویش بی حجاب می شوند و مخارج حروف شان غلط است؟ دست تان را بدهید ببرم تان توی مدرسه های دست پختِ خودتان. جرئت و دل ش را دارید؟

این مدارس سی سال است بچه های خوش فکر تربیت کرده اند و حالا نه با آن دویست نفرِ آن روز که با همه ی آن ها باید مباحثه کنید. یک نمونه اش رضا امیرخانی. یک نمونه اش مریم میرزاخانی و هزارها مثلِ این ها...

خسته ام کردید با بی منطقی هایتان. با بی مدیریتی هایتان.

می فهمید...؟

 

1: یادم می افتد که ما استادیم در این زمینه. بحران و گرد و خاک درست می کنیم که اشتباه هایمان را بگذاریم به پای آن ها...

2: اگر کسی نمی داند می گویم که مریم میرزاخانی دانش آموخته ی سالِ هفتاد و پنج دبیرستان فرزانگان یک تهران است و طلای دوسال المپیادِ کشوری و جهانی ریاضیات با نمره ی چهل و دو از چهل و دو و استاد دانش گاه پرینستون که دو سالِ پیش مدال نوبلِ ریاضی، فیلدز را گرفت.


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۸
فاء

نظرات  (۴)

۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۴۵ ساکن (میم‌سین)
آه آه آه...
به خدا قسم که فقط آه؛


فاطمه، همه ی این روزها فقط به این  فکر می کنم که شب را چطور می خوابند؟!
پاسخ:
راحت تر از همه ی ما عزیزجان...
تلخ ه...
سلام فاطمه
چند روزه میخوام یه پست تو اینستام بذارم درباره همین نقشه ی غصب زمین مدرسه و از سمپادیا بخوام تحصن کنن و نذارن
خیلیا نمیدونن ته قصه خیال دارن زمین مدرسه رو بگیرن
منتها نگران بچه های مدرسه شدم که الان درگیر امتحانان
نخواستم اذیت شن
نظرت چیه؟
اگه فکر می کنی در جریانن، چست رو بذارم
پاسخ:

سلام :)

باورم نمی شد هنوز این جا رو بخونید :)

به نظرم بگین چون اگه کار از کار بگذره...

چرا که نه
جزو معدود وبلاگاییه که هنوز بهش سر می زنم :)
باشه پس ببینم چی میتونم بذارم
پاسخ:
 :)
دیگه چیزی برای حرص و جوش وجود نداره...
ینی دقیقا اون چیزی که براش حرص و جوش میزنیم دیگه وجود نداره!
فرزانگان با اون مفهومی که ما بهش وارد شدیم، از سال ۹۰ که ورود ما به دبیرستانش بود ارزشش رو از دست داد. ما فقط راهنمایی اون فرزانگان واقعی رو دیدیم. پسرفتی که نسبت به گذشته کرده از هر نظر، شاهدی به این ادعای منه. چه سخت چه آسون واقعیت اینه. دلیلش هم خب واضحه به دلیل رفتن زیر نظر آموزش و پرورش و مشکلاتی که بوجود اومد. حتی الان هم این مدرسه از این مشکلات در امان نیست که هیچ، تنش های توش و حواشیس بیشتر شده و این ضربش " مستقیما " به تحصیل بچه ها وارد میشه... بیخ گوش آموزش و پرورش!
و این ینی سو استفاده از اعتماد والدینی که بچه هاشونو به این مدرسه سپردن، با خیال اینکه بچه داره تو بهترین مدرسه ی تهران درس میخونه. مدرسه ای که توان اینو نداره از حقوق بچه هاش دفاع کنه دیگه ویرون شدس...  هرچند به نظر مسئولینش برای بچه ها کم نمیذاره اما یه چشم تیزبین کاملا میفهمه مدرسه داره " درجا " میزنه... چون همون مسئولین هرچند بی تقصیر دربرابر اقدامات آموزش و پرورش قدرتی ندارن... ولی ادعای حمایت دارن! خوبم دارن!!!
حرف من اینه... الان... رابطه ی بین مدرسه ی فرزانگان( ینی تمامی اون مجموعه ای که مسئولیتشون ارتقا بچه هاست)  و دانش آموزان محصل در اون... به تدریج داره یک طرفه میشه و شده اصلا... بچه هایی که برای مدرسه میمیرن... و مدرسه ای که در ظاهر حامی بچه هاست ولی در واقع به اون ها ظلم میکنه! 
فرزانگان به مسئولینش... به انسان های فرهیخته ای که برای بچه ها کار میکردن... به معلمای بی نظیری که نمونش در راهنمایی خیلی زیاد بود... " زنده " بود... این فضا خیلی وقته از بین رفته... و باور کنین پابند بودن به ۴ تیکه دیوار حماقت محض و هدر دادن انرژیه... ینی حمایت از فرزانگان فعلی از نظر من اشتباهه. 
پاسخ:
سلام.
بذارین یه چیزی رو بگم:
اگر همون سال هایی که سمپاد داشت به سمت و سوی امروزش می رفت، عده ای ازش ناامید نمی شدن و می رفتن دنبالِ ساختِ دوباره ش و خالی کردن ش از آدم هایی که دل سوز نیستن الان اوضاع همین بود...؟
راستش می ترسم که یه روزی یکی از بچه های تازه وارد به سمپاد همین سئوال بالا رو از من بپرسه...
برای همین تا آخرین جایی که فکر می کنم امیدی هست و میشه سامون داد به اوضاعِ ترحم برانگیزِ سمپاد، براش تلاش می کنم..
هرچند که نظر شما محترم ه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی