کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

اول: ما، همه، شبیه ماژیک‌های علامت‌زن، در حالِ هایلایت کردن متن‌ها و شعرها و اتفاقات و احساسات و ارزش‌ها هستیم. آن‌ها را به سلیقه‌ی خودمان انتخاب و دیگران را متوجه حضورشان می‌کنیم. تا قبل از عبور ما از تکه‌های دنیا، آن‌ها هم یک طوری مثل بقیه هستند، اما ما فسفری‌شان می‌کنیم و نگاه‌ها را به سمت‌شان می‌کشانیم!


دوم: ما، همه، شبیه همین ماژیک‌ها، عمر کوتاه و جوهر مشخصی داریم که باید صرف علامت زدنِ مهم‌ترین سطور زندگی بشود. وگرنه حیف می‌شویم...



روی ماژیک‌ها نوشته:

می‌گردم و باارزش‌ترین‌ها را به دنیا نشان می‌دهم؛

حتی اگر به قیمت جان‌م تمام شود!




پ.ن:

روزهای دانش‌آموزی تمام شده و روزگار رسیده به دانش‌جویی.

نمی‌دانم این روزها چه‌قدر طول می‌کشند فقط کاش حیف نشوم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۲:۴۳
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

و شما چه می‌دانید لذتِ دوباره ایستاده نماز خواندنِ مامان چه‌قدر است...؟


پ.ن:

لذت‌ش بسیار است.

مامان، امروز بعد از ۲ ماه و ۲ روز نماز مغرب و عشایش را ایستاده خواند.

و من ایستادم و همه‌ی طول نماز نگاه‌ش کردم.

مامان، گچ پایش را باز کرد.

مامان، دیگر پانسمانی روی زخمِ پاش نیست.

زخم‌ش به هم آمده. استخوان‌هاش جوش خورده. عضله‌اش ترمیم شده. عصا را گذاشته کنار.

حالا خودش بلند می‌شود و وضو می‌گیرد. و وضویش دیگر جبیره نیست...

حالا خانواده از شرِ دست‌پخت من خلاص شده‌اند و مامان باز غذای خانه را درست می‌کند.

حالا خودش راه می‌رود. خودش به گل‌ها آب می‌دهد. خودش صبح‌ها پرده‌‌ی آشپزخانه را می‌کشد.

الحمدلله...

کاش همه‌ی مامان‌ها دوباره مدیریت اوضاع خانه را به دست می‌گرفتند.

کاش نمازِ همه‌شان باز ایستاده می‌شد...




روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۰۰:۵۸
فاء

 بسم‌الله...

سلام!

+

یک: روزی فقط غذایی که می‌خوریم نیست.

دو: خداوند روزیِ همه را همان‌قدری که لازم است، همان‌جوری که لازم است به‌شان می‌رساند.


نتیجه: اتفاقاتی که می‌افتند، جملاتی که جلوی چشم‌مان قرار می‌گیرند رزق و روزیِ ما هستند که دقیقا برای ما طراحی شده‌اند!

امسال هم تصمیم‌م به تبریکِ عید میلاد پیام‌بر بود که نتیجه‌اش شد این:


پست، شیشه‌ها و متعلقات‌شان را برایم آورد. (می‌توانید با قیمت مناسب‌ترشان را توی خیابان ناصرخسرو هم پیدا کنید.)

کنف و قیطان را هم از خرازیِ میدان انقلاب خریدم.

یکی از دوستان هم زحمتِ خاک مسیر را کشید.



و این چنین شد!

اسم‌شان بطریِ آرزوهاست؛
شبیهِ آن بطری‌های سرگردانی می‌مانند که می‌اندازند توی دریا. یک‌ جورهایی آخرین امید برای پیدا کردنِ مسیر.

خاکِ درون‌شان از راهِ سرزمینِ طف آمده.
کاغذ درون‌شان هم رزقِ روز میلاد پیام‌برند؛ روزی‌مان از معجزه‌ی همین پیام‌بر.

اتفاقِ مهمی افتاده!
پیام‌بری آمده که سختی‌های ما برایش سنگین‌ است.

مبارک‌مان باشد این اتفاقِ عزیز :)


فایلِ رزق‌ها را هم می‌توانید این‌جا پیدا کنید.


و ضمنا هدا هم زحمت تدوین یک پادکست را کشیده که توی کانال هیئت می‌توانید پیدایش کنید :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۰۱:۲۵
فاء