کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۶ مطلب با موضوع «از پیاده‌روی‌ها» ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

من در زندگی‌م سه بار سفر خارجی داشته‌ام؛ هر سه‌تایشان هم عراق. از این سه بار، دو بار سفرهای صفر بوده‌اند؛ در آستانه‌ی چهل روزگیِ عزا.

آخرین بار سفر قبل از همه‌گیری اخیر بود و هوا تقریباً معتدل. این بار اما فرق می‌کرد. این بار اربعین بیست‌وشش‌ام شهریور بود. گرچه هوای شهریور برای ما نزدیک‌تر است به هوای پاییز تا هوای تابستان و گرچه از این به بعد باید منتظر اربعین در میانه‌های تابستان باشیم اما تجربه‌ی امسال من از نظر آب‌وهوایی تجربه‌ی شگفت‌انگیزی بود. تصمیم گرفتم این تجربه‌ها را این‌جا بنویسم تا سال‌های بعد بشود ازشان استفاده کرد. نمی‌دانم شما کِی این نوشته را می‌خوانید، مسافرید یا نه، هنوز اربعین در تابستان است یا نه، اما این چند بند نوشته می‌شوند تا راه‌نمایی باشند برای زائرانِ پیاده‌ی کربلا در تابستان.

 

اول: وسیله‌ی سفر را چه طور انتخاب کنیم؟

من تجربه‌ی سفرِ همه‌جوره به عراق را دارم. اولین بار تماماً زمینی رفتیم. با یک اتوبوس که ما را برد به مرز مهران و بعد اتوبوس را عوض کردیم و رفتیم تا نجف. این شکل از مسافرت از نظر مالی کم‌هزینه‌ترین است. احتمالاً در ایامی به جز شلوغی اربعین زیاد اذیت‌کننده نباشد اما ترکیب مرز مهران و گرمای هوای تابستان و شلوغی اربعین می‌شود حداقل پنج ساعت و حداکثر دو روز معطلی پیش و پس از مرز. این خستگی و معطلی و کلافگی باعث می‌شود بخشی از توان افراد، به خصوص مسن‌ترها و بچه‌ترها گرفته شود و تلفات پیاده‌روی بالا برود. اگر تصمیم‌تان بر سفر تماماً زمینی است، انتخاب مرز بسیار مهم است. عوامل تعیین‌کننده، شلوغی مرز و نزدیکی آن به محل زندگی‌تان است. احتمالاً تهرانی‌ها با مرز مهران راحت‌ترند و باید زمان سفر را کمی پس و پیش کنند تا به شلوغی عبور از مرز نخورند و بتوانند در کم‌ترین زمان به طرف عراقی مرز برسند.

حالا اگر خواستیم در زمان شلوغیِ مرز نزدیک‌مان راه بیفتیم چه کنیم؟

ما سال دوم مسیر را به شکل ترکیبی رفتیم؛ با هواپیما رفتیم تا شهر مرزی و بعد از آن‌جا تا مرز را با ماشین/ اتوبوس. مرز چذابه در این چند سال مرز نسبتاً خلوتی بوده. البته که مرزهای جدید هر سال(شبیه مرز خسروی و مرز آذربایجان غربی که امسال باز شدند) هم تجربه‌های عموماً خلوت‌تری هستند. مرز چذابه به فرودگاه اهواز نزدیک است، مزر شلمچه به فرودگاه آبادان، مرز خسروی به فرودگاه کرمانشاه و مرز مهران به فرودگاه ایلام. انتخاب مرزهای خلوت‌تر طبیعتاً کلافگی معطل ماندن طولانی‌مدت پشت مرز را کم می‌کند اما یک احتمال خطرناک دارد؛ دقیقاً به دلیل همین خلوتی، تعداد وسایل نقلیه و خدمات رفاهی آن مرزها هم کم‌تر است. اتفاقی که ما برای مراجعه به مرز چذابه به آن برخوردیم این بود که از سمت عراق، وسیله‌ای برای رسیدن به مرز چذابه نبود. فاصله‌ی نقاط مرزی با شهر فرودگاهی نزدیک به‌شان هم نکته‌ای تعیین‌کننده در هزینه و زمان سفر است. بنابراین حتماً قبل از تصمیم، فاصله را چک کنید و با توجه به ظرفیت جمع‌تان انتخاب کنید.

اگر خواستیم کوتاه‌مدت برویم و کم‌ترین خستگی را داشته باشیم چه کنیم؟

در این صورت پیش‌نهاد من به شما قطعاً سفر تماماً هوایی است؛ از فرودگاه امام خمینی(ره) تا مطار نجف. هزینه‌اش از دو گزینه‌ی قبلی بیش‌تر است اما اگر با یک ماه بیش‌تر کار کردن و کم‌تر خرج کردن می‌توانید به‌ش برسید توصیه‌ی من این است که برای سفر اربعین در تابستان این گزینه را انتخاب کنید. وسیله‌ی سفر به خصوص هنگام رفت به شدت در کیفیت سفر تاثیرگذار است. معطلی این گزینه در حد دو سه ساعت است و خستگی آن کم. اگر قیمت‌ها نجومی نبود و گروه‌های آسیب‌پذیر هم‌راه‌تان نبود و بلیت گیرتان آمد، می‌ارزد که اگر می‌توانید کمی پس‌انداز کنید و از این راه بروید.

اگر تصمیم‌تان به سفر تماماً هوایی شد، بدانید که فرودگاه نجف دو سیطره یا ایست بازرسی دارد؛ ماشین‌ها برای رساندن شما به ایست بازرسی داخلی کرایه‌ی غیرمنطقی‌ای می‌گیرند. اگر توان پیاده‌روی تقریباً بیست دقیقه- نیم‌ساعته را دارید و شرایط آب‌وهوایی و گروه‌تان اجازه می‌دهد این مسیر را تا سیطره‌ی بیرونی پیاده بروید و از آن‌جا تاکسی بگیرید. از فرودگاه تا حرم امیرالمومنین حدود هشت کیلومتر راه است؛ کرایه را عجیب‌وغریب پرداخت نکنید.

به‌علاوه روی بلیت‌ها از سمت نجف نوشته شده «به دلیل تشریفات خاص فرودگاه نجف لطفاً پنج ساعت قبل از پرواز در فرودگاه حضور داشته باشید.» این نوشته به دلیل وجود همان سیطره‌ی بیرونی است و این که بارها و ماشین‌ها با سگ‌های آموزش‌دیده بررسی می‌شوند. پنج ساعت نه، اما واقعا سه ساعت زودتر رسیدن به فرودگاه حد مطمئن زمانی است برای جانماندن.

پس در نهایت انتخاب وسیله‌ی نقیله به چند عامل بستگی دارد: میزان هزینه‌ای که شما برای سفر کنار گذاشته‌اید، طول مدتی که برای سفر دیده‌اید، زمانی که می‌خواهید به سفر بروید و افرادی که هم‌راه‌تان هستند. و البته که در شلوغی اربعین، این بلیت‌ها هستند که شما را انتخاب می‌کنند، شما بلیت‌ها را انتخاب نمی‌کنید!

(در این بخش لازم است درودهای فراوان را بفرستیم به روح و جسم آقای صدوقی؛ بلیت‌یاب اعظم :)) )

 

دوم: بازه‌ی سفرمان چه قدر باشد؟

من اربعین‌ها را با پدر و مادرم رفته‌ام؛ دو تا از کم‌وقت‌ترین آدم‌هایی که اطراف‌م هستند. من تجربه‌ی یک سفر سه روزه و یک سفر چهار و نیم روزه را دارم؛ بنابراین حرف‌هایم درباره‌ی سفرهای طولانی نقل‌شده از دوستان و آشنایان است. من فکر می‌کنم اربعین، سفر مسیر است؛ این که بروی نجف، تا جایی که می‌توانی طی طریق کنی، از دور سلام بدهی و حضورت را بزنی و برگردی. کربلا یک شهر کوچک در عراق محسوب می‌شود. ساختار شهری را هم که نگاه کنی متوجه تفاوت و تراکم کربلا با شهری مثل نجف می‌شوی. طبق آخرین آمار رسمی، سال‌هایی بوده‌اند که کربلا بیست میلیون زائر داشته است. برای فهم بهتر عددها خوب است به این دقت کنیم که تهران، روزها حدود دوازده میلیون جمعیت دارد. کربلا شهری کوچک‌تر و با امکانات شهری کم‌تر است. برای این که بازهم دیدمان کامل‌تر شود خوب است بدانیم که این شهر تا لحظه‌ی نگارش این متن لوله‌کشی آب و گاز ندارد و برق هم در آن همیشگی نیست. با همه‌ی این اوصاف وقوف طولانی‌مدت در کربلا احتمال اذیت شدن خودمان را بالا می‌برد. بهترین تجربه‌ی من از سفر اربعین، سفری پنج روزه بوده. از نظر شلوغی و ازدحام، وقوف در شهر کربلا بیش از دو روز سخت خواهد بود و شرایط را برای دیگران هم سخت خواهد کرد. گردش بین شهرهای مختلف عراق هم با توجه به تمرکز وسایل نقیله بین مرز و شهر کربلا و نجف ممکن است سخت شود اما غیرممکن نیست. شخصاً تجربه‌ی سفر به کاظمین و سامرا در ایام اربعین را داشته‌ام و حرم‌ها هم برای زیارت خلوت‌اند اما برای اسکان باید به فکر بود. چیزی شبیه موکب‌هایی که در نجف و کربلا می‌بینیم در سامرا و کاظمین نیستند و نهایتاً بتوان خوراکی پیدا کرد. البته صحن و داخل حرم برای خوابیدن مهیاست و می‌شود امتحان‌شان کرد؛ کما این که من یک سال، یک شب در حرم امام هادی و امام حسن عسگری خوابیدم و اذیت هم نشدم. این را هم در نظر بگیرید که در تابستانِ گرم و در حضور ویروس‌های مختلف از همه‌جای دنیا، احتمال مریض شدن در صورت طولانی کردن سفر با شیب بالایی، زیاد می‌شود.

پس عوامل تاثیرگذار بر انتخاب بازه‌ی سفر این‌ها هستند: وسیله‌ی سفرمان چیست، هم‌سفران‌مان چه قدر تحمل عدم سکونت جدی را دارند و به چه شهرهایی می‌خواهیم برویم.

باز هم نظر شخصیِ منِ آدمِ مشاهده این است که تجربه‌ی سفر اربعین به طریق است و طی کردن‌ش. برای این منظور و در صورت این که مقصد فقط نجف باشد و کربلا، پنج روز زمان بهینه‌ای است.

 

سوم: بالاخره کی برویم و کی بیاییم؟

یک واقعیت را نمی‌شود انکار کرد؛ شب و روز اربعین، کربلا قیامت می‌شود. طی کردن مسافت بین‌الحرمین که در حالت معمول حداکثر ده دقیقه طول می‌کشد بیش از نیم ساعت می‌شود. تازه اگر بتوان در بین آن جمعیت حرکت کرد. من هیچ سالی، اربعین کربلا نبوده‌ام. هر دو سال، شب جمعه کربلا بودم و زیارت اربعین خوانده‌ام و خداحافظی کرده‌ام و رفته‌ام سمت گاراژ. 

بسته به آن که هم‌راهان و هم‌سفران چه‌قدر تحمل ازدحام را دارند، بلیت برای چه زمانی پیدا می‌کنیم و چه‌قدر زیارت از نزدیک برایمان اهمیت دارد زمان سفر را می‌شود از ده صفر تعریف کرد تا حدود بیست‌وپنجم. هر چه‌قدر به بیست صفر نزدیک‌تر می‌شویم شلوغی کربلا بیش‌تر می‌شود.

سال‌های اخیر شنیده‌ام آقای سیستانی زیارت در هفته‌ی منجر و بعد از اربعین را تلقی به زیارت روز اربعین کرده‌اند؛ راه بیفتی و برسی و سلام بدهی و زیارت اربعین بخوانی و برگردی تا گروه بعد برسد.

 

چهارم: این سال‌ها چه زمانی از شبانه روز حرکت کنیم؟

تعارف که نداریم، آفتاب که بالا بیاید راه رفتن برای ما پایتخت‌نشین‌ها سخت می‌شود؛ حتی در همین پایتخت خودمان. و وقتی از بالا آمدن آفتاب حرف می‌زنم منظورم نهایتاً ساعت هفت صبح است! قدم‌شمار تلفن هم‌راه‌م می‌گوید ما از یک ساعت مانده به نماز مغرب شروع به پیاده‌روی می‌کردیم و تا یکی دو ساعت بعد از اذان صبح راه می‌رفتیم. بعد از آن نزدیک‌ترین موکب کولردار را پیدا می‌کردیم و چند ساعتی می‌خوابیدیم تا اذان ظهر. بعد صبر می‌کردیم تا پایین آمدن خورشید و بعد دوباره شروع می‌کردیم. این مدل رفت‌وآمدی به جز طریق، در نجف و کربلا هم تقریباً با ما بود. زیارت‌هایمان در نبود خورشید انجام می‌شد و باقی را استراحت می‌کردیم و منتظر می‌ماندیم.

تجربه‌ی طی طریق در تاریکی شب تجربه‌ی جالب و عجیبی است. گرچه با کمال تعجب، سر ظهر هم طریق خلوت نمی‌شد.

 

پنج‌ام: با خودمان چه چیزی ببریم؟

جواب این سئوال یک کلمه است: به حد ضرورت.

توان حمل بار از نیمه‌ی روز دوم که می‌گذرد در مسافر به سمت صفر میل می‌کند. کوچک‌ترین چیزی وزن‌ش را روی شانه نشان می‌دهد و کوچک‌ترین ایراد کفش و کوله کم‌کم نمایان می‌شود.

در بهترین حالت هر مسافر با خودش یک کوله دارد که هر چه بندهای پهن‌ترین داشته باشد راحت‌تر خواهد بود. بعضی کوله‌ها به نظر ایده‌آل می‌رسند اما یک عیب بزرگ دارند؛ خودشان دو سه کیلو هستند. یک کار خوب دوختن یک لایه ابر داخل بند کوله است که نرم‌ش کند و سطح تماس را کم‌تر کنند. بهترین حالت چینش کوله چینش عمودی آن است. کوله‌ای که بلندتر است اما قلنبه نشده فشار کم‌تری در حرکت روی دوش می‌گذارد. بعضی کوله‌ها یک بند دارند که جلوی دو بند کوله و روی کمر بسته می‌شود. این بند هم خوب چیزی است؛ می‌توان با کمی خلاقیت به ساختار کوله اضافه‌ش کرد.

من در سفر آدم سبک‌باری هستم بنابراین کم‌ترین میزان وسیله و لباس را با خودم می‌برم. شما مدل خودتان را بهتر می‌شناسید. بسته به تعداد روز سفرتان میزان بارتان را انتخاب کنید. من برای یک سفر پنج روزه، یک دست لباس پوشیده بودم و یک دست لباس با خودم برداشته بودم. تا جایی که می‌شود باید وسایلی برداشت که می‌توان به جای هم استفاده کرد؛ مثلاً من یک حوله داشتم که رواندازم هم بود و سایه‌بان هم بود و... چیزی شبیه چفیه و کاربردش برای رزمنده‌ها. برای خانم‌ها عبا و جوراب بلند (به جای جوراب‌شلواری) یا چادر کاملاً پوشیده و لباس بدون آستین زیر آن انتخاب خوبی است. احتمالاً خیلی‌ها دامن شلواری پارچه‌ای را برای سفر انتخاب می‌کنند که از قضا انتخاب بسیار خوبی هم هست فقط یک تغییر می‌تواند ایده‌آل‌ش کند و آن هم دوختن کش پایین پاچه‌های شلوار است که شلوار را برای  خوابیدن در موکب‌های راه و در استفاده از سرویس بهداشتی کارآمدتر می‌کند. اگر لباس‌هایی دارید که عمرشان را کردند و در طول مسیر می‌توان انداخت‌شان دور، آن‌ها هم انتخاب خوبی برای هم‌راهی هستند. و اما علیکم بالجوراب! جوراب پدیده‌ی دیده‌نشده‌ی سفر است که می‌تواند میزان تاول پاها را به میزان قابل‌توجهی کم کند. جورابِ نرم و حتماً نخی بردارید. جوراب‌های پلاستیکی زنانه وسط راه شبیه سونای بخار می‌شوند!

اهالی عراق در رساندن مواد غذایی به زائرها سنگ‌تمام می‌گذارند. همه چیز برای وعده‌های مختلف روز در مسیر هست. از آب و چای و قهوه و شربت لیموعمانی گرفته تا کباب ترکی و سیب‌زمینی سرخ‌کرده و فلافل! به همین خاطر لازم نیست چیزی برای خوردن بردارید اما چند خوراکی استراتژیک در این روزهای گرم می‌تواند خطر گرمازدگی و بیماری را کم کند. لیموترش را فراموش نکنید! ما روزی حدود پنج لیمو را یا با غذا می‌خوردیم و یا در آب می‌ریختیم و می‌نوشیدیم. لیموترش تازه زیاد در مسیر نیست و بدون لیموترش، گرمازدگی در کمین است! اگر نفری یک لیوان سبک قابل دور انداختن، یک قاشق و چاقوی پلاستیکی هم‌راه داشته باشیم بعضی جاها می‌شود زباله‌ی کم‌تری تولید کرد. خاکشیر و تخم‌شربتی هم دوستان لیموترش هستند در جنگ مقابل گرما. و اما نمک! من عادت بدی دارم و آن این است که به اندازه آب نمی‌نوشم؛ نهایتاً شاید چهار لیوان. همین من در جاده کمِ کم ده لیوان آب می‌خوردم. این میزان تعرق در ترکیب با خوردن زیاد آب یک نتیجه در بردارد: کم شدن جدی املاح بدن و گیجی و منگی و حتی غش. کمی نمک محلول در آب املاح از دست رفته را جبران می‌کند و سرحال‌مان می‌کند. من یک بطری کوچک عرق نعنا هم با خودم برداشته بودم که البته خیلی استفاده نشد اما در مجموع مفید بود.

نقاب/ کلاه، کرم زینک‌اکساید، ژل آلوئه‌ورا، ناخن‌گیر، نخ‌ دندان، مُهر، یک ظرف کوچک شامپو بچه، پلاستیک دسته‌دار، یک جفت پاپوش و قرص مسکن هم می‌تواند کمک دست‌تان در سفر باشد. 

انتهای این بند را با یک نکته‌ی نه چندان مربوط به آن تمام می‌کنم: میزبانان عراقی واقعا در ارائه‌ی خدمات کم نمی‌گذارند اما همان طور که همه بهتر از من می‌دانید پرخوراکی، احتمال بیمار شدن را بالا می‌برد. خواستم بگویم جاده‌ی نجف به کربلا، دست‌ت را دراز کنی خوراکی بهش می‌آید اما مراعات بدن در این چند روز می‌تواند شادابی زیارت را بیش‌تر کند.

 

شش‌ام: باید همه‌ی راه را پیاده برویم؟ اصلاً چه قدر راه است؟

طریق اصلی از نجف تا کربلا در واقع بزرگ‌راه بین این دو شهر است. فاصله‌ی انتهای شهر نجف تا سر شهر کربلا حدود هشتاد کیلومتر است. چیزی در حدود هزار و پانصد عمود. یک مسیر چهار بانده را تصور کنید که در یک باند مردم پیاده می‌روند و سه باند دیگر برای رفت و برگشت به کربلا باز است. شما هر جایی از مسیر که خسته شوید می‌توانید کمی سخت‌تر یا آسان‌تر ماشینی پیدا کنید که شما را به مقصدتان برساند. بین ماشین‌ها هم صلواتی پیدا می‌شود و هم بسیار گران. پیدا کردن ماشین در میانه‌ی مسیر سخت‌تر است. اگر می‌خواهید بخشی از مسیر را با ماشین بروید مطمئن‌تر است که ابتدای مسیر را سواره باشید. ما همین کار را کردیم و در پیدا کردن ماشین به سمت کربلا هم اصلاً سخت‌مان نشد.

حالا اگر بخواهیم همه‌ی مسیر را پیاده برویم چه قدر طول می‌کشد؟

اگر سریع‌المشی باشید می‌توانید سه روزه کل مسیر پیاده‌روی کنید اما چهار روز بازه‌ی مطمئن‌تری برای عموم است.

 

هفت‌ام: بچه را ببریم یا نه؟ پیرمرد و پیرزن چه طور؟

این سئوال را می‌توان با چند دیدگاه متفاوت پاسخ داد. من دوستانی دارم که در هفته‌های آخر بارداری‌شان هم رفته‌اند پیاده‌روی و در عین حال امسال نرفتند. به نظرم در ساحت عقیده، پایخ این سئوال «بله» است. اصلاً مسافران اصلی و عمده‌ی کاروان اربعین امام حسین(ع) هم بچه‌ها و از کار افتاده‌ها بوده‌اند که به زیارت مردان جنگی و توانایشان می‌رفتند. در ساحت عمل اما این سئوال پیچیده‌تر است. آیا بچه‌ی من انتخاب کرده که بیاید؟ هدف من از بردن او به این سفر چیست؟ قرار است یادش بدهم که پیغام‌بر دین‌ش باشد. نکند همین دین با این عمل‌کرد من برای بچه‌م آسیب ببیند. 

من تجربه‌ی هم‌راهی هر دو گروه بالا را داشتم؛ یک سال اربعین با پدربزرگ و مادربزرگ‌م رفته‌ام و دو سال با خواهر کودک‌م. با روش‌های مختلف می‌توان سفر را برای این دو گروه که شاید هم‌پای ما راه نیایند آسان کرد اما نکته‌ی کلیدی هم‌راه کردن گروه‌های آسیب‌پذیرتر، چیدن محور سفر بر مدار آن‌هاست. بچه هم‌راه‌مان است؟ باید بیش‌تر  بنشینیم و سرعت را بیاوریم پایین و بخشی را هم ماشینی برویم. پیرزن و پیرمرد داریم؟ باید مشخصاً هم‌راهی‌شان کنیم و مراقب باشیم توان بدنی‌مان را به رخ‌شان نکشیم.

اصلاً شاید این سفر تمرین صبر است برای ما توان‌مندها. صبر برای گام‌های خسته، صبر برای قدم‌های کوچک، صبر برای خریدن ناز، صبر برای معطل شدن.

اصلاً شاید این وظیفه‌ی ما باشد برای رسیدن به کاروان حسین(ع). 

می‌شود هر دو گروه را برد؛ ولی خواهشاً قبل از تصمیم به خودتان و ظرفیت‌تان فکر کنید. اگر ظرفیت‌ش را ندارید توفیق را از خودتان سلب کنید و مطمئن باشید که رفتن و بداخلاقی فقط اجرتان را ضایع می‌کند.

و البته که خواهش می‌کنم گزاره‌ی «اون‌جا که جای زن نیست» را از ذهن‌تان بیاورید بیرون و دفن کنید؛ اگر غیرت غیرشرعی‌تان اجازه نمی‌دهد هم‌سر/دختر/ مادرتان را هم‌راهی کنید حداقل ایدئولوژیک‌ش نکنید.

 

هشت‌ام: چه طور با دیگران ارتباط بگیریم؟

واقعیت این است که این‌قدر ما نرفتیم عربی یاد بگیریم، بندگان خدا عراقی‌ها رفتند و فارسی یاد گرفتند :))

در عراق در هفتاد درصد مواقع می‌توان کار را راه انداخت. شما کمی عربی بلدید، آن‌ها کمی فارسی یاد گرفتند. آخرش هم که ادابازی را ازمان نگرفتند! لحن و پانتومیم گرچه خنده‌دار است اما کار را راه می‌اندازد! بالاغیرتاً عددها و مکالمات اولیه‌ی مورد نیاز را یاد بگیریم! امسال من با کلمات انگلیسی و فارسی و زبان بدن و کمی فرانسه ارتباط گرفتم و باز عزم‌م جزم شد که یک ترم بروم و سال بعد دیگر آبروریزی نکنم و کمی شیک و زیبا حرف بزنم اما می‌دانم این عزم جزم نمی‌ماند! این‌جا می‌نویسم که تابستان بعد زودتر به فکر بیفتم :)

 

 

«سه بند از این نوشته باقی مانده که ان‌شاءالله تا آخر این هفته تکمیل‌ش می‌کنم.»

 

 

 

نه‌ام: از کدام مسیر برویم؟ 

مسیرهای پیاده‌روی به سمت کربلا بسیار زیادند. 

ده‌ام: نجف را چه کار کنیم؟

یازده‌ام:چه طور زیارت کنیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۱ ، ۱۹:۳۴
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

در راستای خریدهای دانش‌گاه ام‌روز صبح به تنبلیِ خود غلبه کرده و خانواده را کندیم و بردیم جمعه‌بازار! تمامِ وسایل اعم از دفتر، کلاسور، مانتو، کیف، کوله، جامدادی، کیفِ‌پول، روسری، شلوار و ... را به قیمتِ کم‌تر از 100 هزار تومان را خریدیم و تمام!

الان فقط مانده چادر!



یک روز به تنبلیِ خود غلبه کنید که کارِ پسندیده‌ای‌ست!

این هم آدرس‌ش.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۹
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

یک وقت‌هایی هم هست که بعضی حرف‌ها را توی اتوبوس می‌شنوی. اول فکر می‌کنی آدم‌ها دارند مسخره می‌کنند. دارند حرف‌های الکی می‌زنند. می‌دانند و جورِ دیگری می‌گویند اما بعد می‌بینی که اطلاعاتِ آن شخص از تاریخِ آرایش‌گاه رفتن‌های آنجلینا جولی بیش از تاریخِ اسلام است و دارد راجع به عللِ مهاجرتِ یک سری از ائمه به ایران بحث می‌کند. و چیزهایی می‌گوید که سرت سوت میکشد...

جایم را عوض می‌کنم توی اتوبوس و می‌چرخم سمتِ آن خانم: " کاری به حضرت معصومه و این همه امام‌زاده‌ی مدفون در ایران ندارم اما من بودم راجع به یک بنده‌ی معصومِ خداوند حتی این شکلی فکر هم نمی‌کردم؛ چه برسد به آن که فکرم را بلند و بی‌محابا توی اتوبوس فریاد بزنم... "



رفتارِ درست این است...؟

رفتارِ درست چیست...؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۸
فاء

بسم الله...

سلام!

+


قواعد دنیایم کمی با اطرافیانِ جدیدم فرق می کند. برای خاطر همین هر حرفی می زنم تعداد زیادی نمی فهمندش. بعضی فکر می کنند دارم مسخره شان می کنم. بعضی فکر می کنند خودم را بالاتر ازشان می بینم. بعضی فکر می کنند دیوانه ام - که البته کاش همه این فکر را می کردند! -


ادبیاتم که سخت بود؛ این روزها سخت تر هم شده!

ظهرعاشورا که خانمی از آن دورها می آید و می پرسد ازدواج کرده ام یا نه و من هم برای این که اذیتش کنم دست چپم را می برم پشتم(!)خنده ام می گیرد. پدر که مثل آدم بزرگ تر ها باهام حرف می زند خنده ام می گیرد. خیابان ولیعصر را که تنهایی و با اجازه ی مادرم گز می کنم و بر می گردم خانه خنده ام می گیرد.

از این که دنیایی که من آخرِ هر سالِ راهنمایی نگران عوض شدن ش بودنم تازه دارد عوض می شود. و نقش من دارد عوض می شود. و جو اطرافم دارد تغییر می کند.


غم انگیز است؛ غم انگیز.

جمعیتی که به لغوترین چیزها می خندند.

مدیری که ظرافت های تکه انداختنم به خودش را نمی گیرد و وزارت آموزش و -مثلا- پرورش م را نمی شنود و می گوید: "رنگی ها فقط 14 تا بودن که تموم شدن." و مرا وادار می کند دنبال کنجی بگردم که سرم را بکوبم به آن.

کم بودن "معلم" در دنیایم و ازدحام "مدرس".


گروه تلگرامیِ بچه های مدرسه را می جوم چند بار از بس حالِ خوبی دارد.

دنیایم را مرور می کنم و از خوب بودنش تا به حال لذت می برم.

شکرِخدا که دنیایم این شکلی بوده.

ولی...

راستش را بخواهید این روزها عجیــب دلم برای بعضی ها می سوزد. دلم برای همه ی دوستانِ خداوند می سوزد که هر چه قدر تلاش می کنند یک چیزهایی را بکنند توی کله ام نمی فهمم. چه زجری دارد یک حرفی بزنی و کسی نفهمد. چه قدر دلم برای پیامبر مهربانی ها می سوزد، چه قدر دلم برای امیرالمومنین می سوزد و گلویم از استخوان در گلویش درد می گیرد، چه قدر دلم برای اباعبدالله می سوزد گیرِ قومِ نفهمِ شام و کوفه افتاده بود، چه قدر دلم برای حضرت مجتبی می سوزد که خواص جامعه اش - سردارانِ سپاهش - هم فرق حق و طلای اهداییِ معاویه را نمی فهمیدند.


چه قدر دلم برای شما می سوزد آقا...

دلم  برایتان می سوزد که گیرِ من افتاده اید.

می توانم تصور کنم چه قدر برایم این آیه را می خوانید: " وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ .بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ "

من زیاد ناراحت نمی شوم که دیگران فکر کند دیوانه ام.

ولی خیلی ناراحت می شوم که وقتی فکر می کنم چه قدر عذابتان می دهم...

وقتی دیگران حرفم را نمی فهمند خجالت زده می شوم از شما؛ بیشتر از قبل...



پ.ن:

خاک بر سر دنیا بعد از قربانی حسین (ع)...

قرآنِ خوبِ هیئت هنر



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۳
فاء

بسم الله...

سلام!

+

پیاده رویِ چهار ساعته ی امروزم اطلاعات پست قبلی را تکمیل کرد:

 

فروشگاه کتاب کیهان کاغذکادو و وسایل بسته بندی نداشت که امروز دیدم اضافه کرده.

به علاوه اضافه کنید مهارت خارق العاده ی فروشنده را در پیدا کردن کتابی که من فقط این مشخصه اش را یادم بود: " قطعش پالتویی ه. نویسنده ش هم خانومه. توی عنوانش هم کلمه ی نامه هست " !!

کلا با کیهان می توان خوشحال بود :)

 

حضوری سر زدم به مرکز تبادل کتاب. شرایط کامل را پرسیدم و این طور بود. کتاب های خوانده شده تان را می برید آن جا و قیمت گذاری می کنید. بعد از آن دو هفته توی مرکز می ماند و اگر فروش رفت به همان مقدار اعتبار می گیرید برای خرید از همان مرکز. به صورت نقدی هم می توانید خرید کنید. کتاب ها با قیمت خوبی آن جا بودند.

 

فروشگاه سوره ی مهر هم توی خیابان انقلاب و چسبیده به سینما بهمن باز شده که بانک موسیقی و کتاب بدی نداشت. یک کافه ی کوچک هم وسطش بود و فضای نسبتا خوبی هم داشت. هر چند که آقای سوره ی مهر با اطلاعاتی که من به آقای کیهان هم دادم نتوانست کتاب را پیدا کند!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۰
فاء

بسم الله...

سلام!

+

 

پیاده روی حُسن بسیار دارد. جدا از بحث سلامتی و این حرف ها قطعا یکی از شیرین ترین نتایجِ آن پیدا کردن جاهای هیجان انگیز است و به نظر من بهترین وسیله به خاطر گستردگی و ارزان بودن و سرعت متروست. هر روز می توان یک محله را گشت و به نتایج فوق العاده ای رسید. دوستانی که کیفِ پول من را دیده اند تصدیق می کنند که قطورترین بخشِ آن کارت ویزیت های مغازه های مختلفی ست که دوستشان دارم.

به اشتراک گذاشتنِ این جاهای خوب هم بقیه را در ذوقِ ما شریک می کند و هم توی روزگارِ این روزها که اتفاقا کارهای خوبِ فرهنگی حامی ندارند وظیفه ی ماست نسبت به این کارهای فرهنگی و جاهای خوب...

البته حرف هایی که می زنم مقداری شان دلیلِ منطقی دارد ولی مقدارِ زیادی شان من را دچارِ یک حالِ خوب کرده اند. یک حالِ خوب که مجبورم کرده یک بارِ دیگر بهشان سر بزنم.طبیعتا پیشنهاداتم برای همه قابل استفاده نیست ولی کسانی که سلیقه ای کمی شبیهِ من دارند خوب است تعدادی شان را امتحان کنند.

و اما چندتایشان که تا امروز پیدا کرده ام:

 

1. کتاب فروشی کیهان: خیابان انقلاب، رو به روی دانشگاه تهران، بین خیابان فخر رازی و دانشگاه. 02166403479

کتاب فروشی یک درِ شیشه ای دارد با چشمیِ الکترونیک که آن قدری حساس است که نمی توانی در برابر باز شدنش مقاومت کنی. حتی وقتی قصدت فقط پیاده روی است. اول تعدادی قفسه ی کتاب می بینی و بعد دو تا استند فیلم سینماییِ و مستند ایرانی و خارجی . بعد از آن یک استند سی دیِ سخنرانی و بعد دوباره تعدادی کتاب. جلوی صندوق هم مقدار زیادی از پیکسل های "دکمه". چیزی که کیهان را برای من به اولین کتاب فروشیِ راسته ی انقلاب تبدیل می کند یکی همین پیکسل های "دکمه" است و یکی کتاب هایی که معمولا می خواهم و جای دیگر پیدا نمی کنم. کتاب هایی که بعضا نماینده ای توی تهران ندارند و مرکز پخش و فروششان توی شهرستان هاست مثل "لیله القدر".

اما بالای همه ی این ها یک دلیلِ مهم قرار می گیرد که "کیهان" را توی مسابقه با "ترنجستانِ سروش" برنده می کند. آدم های کیهان آدمِ کتاب اند. آن قدر کتاب خوانده اند و فیلم دیده اند که راحت می توانند ترجمه های بهتر را نشانت بدهند و حتی کتابِ جدید به تو پیشنهاد کنند. می توانی موضوعی را برایشان مطرح کنی و بهترین فیلم و کتاب حولِ آن موضوع را پیش رویت بگذارند.

آرشیوشان معمولا کامل است و مثل بعضی کتاب فروشی ها گران شدن کاغذ را با پولِ خریدار جبران نمی کنند و توی قیمت کتاب دست نمی برند.

انتخاب اول من بین کتاب فروشی ها کیهان است.

 

2. موسسه ی فرهنگی هنری شهرستانِ ادب: www.shahrestanadab.com

واقعا پیشوند فرهنگی هنری برازنده اش است. برگزاری دوره های سالانه ی آفتاب گردان ها با هدف جذبِ شاعران جوان، جوِ صمیمی دفترِ مرکزی روبه روی سینما صحرا و  کتاب های خوبی که نمی توانی از خواندن شان بگذری. علی محمد مودب، میلاد عرفان پور، محمدمهدی سیار و شعرهایشان که از تک تک بیت هایشان ظرافت می بارد...

 

3. مرکز تبادلِ کتاب: خیابان طالقانی، خیابان برادران مظفر شمالی

همین که جایی باشد که بتوانید کتاب های خوانده تان را داخلش با بقیه تبادل کنید هیجان انگیز است...

 

4. ترنجستان بهشت: خیابان شریعتی، رو به روی بیمارستان کودکان مفید

چهار طبقه کتاب فروشی و پوشاک و لوازم التحریر و موسیقی خود به خود آن مکان را قابل تامل می کند. ترنجستانِ بهشت را می توان در حد شهر کتاب مرکزی دوست داشت.

 

5. ترنجستان سروش: خیابان انقلاب، رو به روی پمپ بنزین تقاطع وصال

هیجان انگیزترین قسمتِ آن میزهای کافه ی طبقه ی دوم آن است! چیزی نمی گویم که ببینید و مثل من کِیف کنید :)

 

6. فروشگاه فرهنگ: میدان ولیعصر، ابتدای بلوار کشاورز، نبش کوچه برادران مظفر، ساختمان رسانه، پلاک 28، 02188941715

لوازم التحریر، بانک موسیقی قوی، سریال های ایرانیِ خوب و یک طبقه ی کامل کتاب. هرچند پیشنهادهای فروشنده ها زیاد به ذائقه ام خوش نمی آید ولی تنوعِ اجناس فرهنگ را برای خرید هدیه ایده آل می کند. به همه ی این ها اضافه کنید کاغذ کادوهایی را که هیچ کجای دیگر پیدا نمی شوند :)

 

7. فروشگاه لوازم التحریر سهند: بلوار کشاورز، خیابان وصال،پایین تر از خیابان طالقانی، کنار کانون زبان

قیمت هایی که با دیدن شان قیمت واقعی کالا را می فهمید و می فهمید بقیه ی جاها چه خبر بوده! تنوع بالا هم "سهند" را جای بسیار خوبی برای خرید لوازم التحریر برای خودِ آدم و با قیمت خوب می کند.

 

8. کافه کراسه: خیابان 16 آذر، تقاطع خیابان پورسینا

نکته ی خیلی خوبش این است که کسی داخلش سیگار نمی کشد!

روزهای یک شنبه صبح هم دخترانه است.

و چه چیزی بهتر از این که کلی آدم را آن جا بشناسی که کافه رفتن را بهانه ی دیدن شان کنی :)

 

9. کافه نخلستان: خیابان طالقانی، خیابان براداران مظفر شمالی، پلاک 98، سازمان هنری رسانه ای اوج، 02188900510

قیمت های مناسب، فضای فیزیکی دوست داشتنی، قابلیت کار کردن روی پروژه های ذهنی و داشتن نمازخانه کافه نخلستان را برای من هم سنگ کافه کراسه می کند و بسته به این که به کدام نزدیک ترم و چه قدر پول توی جیبم است انتخاب می کنم!

 

10. تن پوش پارسی: خیابان ولیعصر، پایین تر از میدان ولیعصر، رو به روی وزارت بازرگانی، پلاک 1667 و بالاتر از چهارراه ولیعصر، خیابان بزرگمهر، پلاک 9، 02166464867 و 02188944815

مانتوها و روسری های خوبی دارد ولی باید بگردید دقیقا مثل تنِ درست.ممکن است اندازه هایش میزان تنتان نباشد و مثلا آستینش بلند باشد و قدش کوتاه ولی با کمی گشتن بین مدل ها و سر زدن مداوم می توانید مینتوهای خوبی پیدا کنید.

 

11. پوشاک الیاف طبیعی آندیا: کارگرشمالی، نرسیده به چهارراه فاطمی، بازارچه پارک لاله، پلاک 150، 02188965275، www.andya.ir

دوخت مانتوها کمی بهتر از "پارسی" ست و شعبه های بیشتری دارد. علاوه بر این خود بازارچه ی خوداشتغالی لاله جای خوبی ست برای خرید نیاز روزمره با قیمت خوب و پیدا کردن پیزهایی که چون کار دست اند شبیه شان دیگر پیدا نمی شود.

 

12. پوشاک ژینو: کارگر شمالی، نرسیده به شهیدگمنام، بین کوچه سوم و چهارم، 02188012616

کوله پشتی ها و کیف های خوبی دارد. شاید مانتو و دامن خوبی هم پیدا کنید.

 

13. فروشگاه چتر فیروزه: خیابان انقلاب، بین ولیعصر و حافظ، پلاک 984، 02166745388

دست ساخته و تن پوش و کیف دارد. اگر رفتید آن جا، کلِ مغازه های این شکلیِ آن راسته را ببینید. خرت و پرت های خوبی دارند برای هدیه دادن به دوستان به مناسبت های مختلف.

 

14. غذای سالم: چهارراه ولیعصر، به سمت دانشگاه تهران، بعد از خیابان فلسطین جنوبی، پلاک 1110، 02166464000، www.ghazayesalem.ir

یک مغازه ی کوچک است ولی همه ی غذاهایش ارگانیک است و غذاهای سنتی دارد. کله جوش را از دست ندهید!

 

15. بستنی شاد: چهارراه ولیعصر به سمت میدان ولیعصر

آن قدری خوب هست که هر وقت از آن محدوده رد می شوم به آن سر بزنم. آب طالبی هایش توی روزهای گرم تابستان، بستنی های اسکوپی اش، آب میوه های طبیعی اش. من مادر سخت گیری دارم که حاضر نیست خیلی چیزها را بیرون از خانه بخورد ولی بستنی شاد آن قدر راضی اش کرده که ما هیچ محدودیتی برای انتخاب نداریم. بستنی فندق و شاتوتش واقعا خوب است. محل خوبی هم هست برای قرارهای دوستانه ای که زیاد هم پول خرجتان نشود! یک بار با مشکوه رفتم، یک بار یک معلم را آن جا دیدم، یک بار هم سمیرا را. قیمت چهار اسکوپ بستنی 3500تومان است و تنوع بالایی هم دارد. خلاصه این که جای خیلی خوبی ست :)

 

 

 

خوشحال می شوم نتایج پیاده روی های شما را هم بخوانم:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۸
فاء