بسمالله...
سلام!
+
سلیقهی موسیقایی من در روند پیچیدهای شکل گرفته. اوایل شنوندهی هر چیزی! به اقتضای خانوادهی درجهی دوی متفاوت با خانوادهی درجهی اول که هر چیزی گوش میدادند. موسیقیهای زیرزمینی را از آن روزها با خود دارم :))
دوران راهنمایی و دبیرستان سلیقهام بسیار مشابه همسالانم بود با این تفاوت که سلیقهی خاص خانوادگی طیف کوچکی از موسیقیها را به نظرم ناخوشایند نشان میداد. یادم هست هیچوقت موسیقی رپ و راک حس خوبی بهم نداد.
اما اواخر دوران دبیرستان؛ دقیقاً یادم است. فردای یکی از آن روزهایی بود که رفته بودم کتابفروشی فرهنگ، کتابفروشی نزدیک دبیرستان، و برای خودم با پولهایی که قرار بود صرف حملونقلم با آژانس شوند( :)) ) آلبوم موسیقی بخرم. آلبوم را با خودم آورده بودم در رانای قدیمی پدر که سیدی میخورد گذاشته بودم. پدر ماشین را روشن کرد و علیرضا قربانی شروع کرد به خواندن. «گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را...»
بابا پرسید: این شعرش از کیه؟
و اینجا برای من یک نقطهی عطف بود. برای دختری که فکر میکند هیچ اشتراک فکریای با پدرش ندارد، این اشتراک مغتنمی بود! حالا من میدانستم آلبوم موسیقی، میتواند یکی از هدیههای تولد بابا باشد. حالا آلبومهای قدیمی شجریان پدر، برایم شنیدنیتر شدند. در راههای طولانی جادهای یکی از کارهایی که ما در ماشین انجام میدادیم، همین بود. تمام کردن تمام آلبومهایی که داشتیم! من و پدر، ایستاده روبهوری مامان!
و حالا از پس این راه عجیب، من سلیقهی خودم را پیدا کردهام؛ سلیقهای که شبیه خانواده هست و نیست.
سلیقهای که پیش از موسیقی و ترتیب نتها، شعر را میبیند، راحت خارج خواندن خواننده را پیدا میکند و تئوری موسیقی تنظیمش میکند. این سلیقهی محتوامحور، «سلام فرمانده» را دوست دارد و دوست ندارد.
چیزی که در اولین مواجههام با این سرود توجهم را جلب کرد شعر ضعیف آن بود. شعری که من ترجیح میدهم از آن در وصف یک امام حاضر استفاده نکنم. و اما موسیقی؛ موسیقی چندان پیجیده نیست و همین پیچیده نبودن شاید، یکی از دلایل فراگیر شدن آن است. این که بچههای کوچولو هم میتوانند ریتم را تقلید کنند و راحت دم بگیرند.
سلیقهی محتوامحور من این شعر را دوست ندارد. دوست دارد شعری که در حال گسترش میان نسل جدید است، کمی فاخرتر باشد. دوست دارد بتواند خودش را در حال خواندن این شعر جلوی امام زمانش تصور کند؛ شبیه دعای ندبه؛ ولی متاسفانه نمیتواند.
همین سلیقه، فضای کلی سرود را دوست دارد. روحیهی فعال(و نه منفعل) این سرود چیز تازهای است. من این فضا را نسبت به فضای آه و نالهی بعضی مداحیها و سرودها دوستتر دارم.
آن روز عزیزترین، از من سئوالی پرسید که چند روز ذهنم را درگیر کرده بود؛ با هم راجع به نقاط ضعف و قوت این سرود حرف میزدیم و از قضا در بعضی ابعاد همنظر هم نبودیم. گفت با همهی این اوصاف بچهت را میبری به گردهمایی ورزشگاه آزادی؟
فکر کردم. خیلی فکر کردم و سبک سنگین کردم. گرچه که این فکر کردنها و سنجیدنها همه در تصورات است و در آسمان! روزی که قرار باشد تصمیم قطعی بگیرم یحتمل خیلی چیزهای دیگر تعیینکننده خواهد بود. اما همین فکرهای در آسمان به جواب مثبت رسید.
سلیقهی محتواپسند، دلش خواست در خیالش، فرزندش نگاهش به امام زمانش، فرمانده باشد؛ نه فقط یک موجود منفعل که آن کنار نشسته و مردم حاجتهایشان را میبرند برایش.
کاش این نقاط مثبت بیشتر بودند و نقاط منفی و تفهای سربالا کمتر. کاش نقاط منفی دیده میشدند و اصلاح.
پ.ن:
شما این ابیات را بخوانید و با صدای محمدرضا شجریان در ذهنتان بشنویدشان! انصافاً تصویر یک ایوان پر از نسترن که رگههایی از نور خورشید ساعت هشت و نه صبح افتاده رویش جلوی رویتان مجسم نشد؟
پاسبان حرم دل شدهام، شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشهی او نگذارم
دیدهی بخت، به افسانهی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت، که کند بیدارم؟
یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن، مست است و هشیارش کند
ای آفتاب، آهسته نِه پای در حریم یار من
ترسم صدای پای تو، خواب است و بیدارش کند