کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

در شیمی آلی، هنگامی که یک گروه عاملی از یک مولکول جدا شده می‌رود سراغ مولکول دیگر، واکنش جایگزینی رخ داده است.

به خودم فکر می‌کنم و ارتباط‌هایی که داشته‌ام. دوستان نزدیکی که در زندگی‌م کم‌کم کم‌رنگ شده‌اند، اعضای خانواده‌ای که الویت نبوده‌اند و آمده‌اند در جای آن‌ها نشسته‌اند، دوستانی که یک اتفاق آن‌ها را از دور دور دور آورده نزدیک و...

یکی از این آدم‌ها برای من ساراست.

او یک زن امیدبخش است.

انگاری شبیه سیندرلاست اصلاً. صبح‌ها که بیدار می‌شود، رنگ را تزریق می‌کند به هر جایی که از آن رد می‌شود و پروانه‌ها دور جاهایی که از آن‌ها رد می‌شود می‌چرخند. می‌شنود، دعوت می‌کند، مرزها را برمی‌دارد، خودش را می‌رساند و آدم‌ را از عمق بی‌فایدگی درمی‌آورد.

به روزهایم نگاه می‌کنم.

سارا، در یک واکنش چایگزینی آمده و نشسته کنار من. خیلی هم تلاش کردم که نبینم‌ش اما نشد. وقتی می‌گوید که می‌آییم و کمک می‌کنیم که خانه‌ی بازار شام‌ت را مرتب کنی، مطمئن‌ام که می‌آید. شرم جبران نکردن باعث می‌شود به‌ش نگویم...

سارا یک زن امیدبخش است که به تو اجازه می‌دهد کنارش بنشینی. کارجمع‌کن است و آدم را مطمئن می‌کند.

در عالمی که هر کس می‌دود برای خودش، سارا و خانه‌اش امید می‌پاشد در دل‌م.

+

واقعیت این است که دل‌م برای حل مسئله تنگ شده. می‌خواهم دوباره دختر دبیرستانی‌ای باشم که حالا مطمئن است آخرش چیزی نیست و کتاب بخواند و «چگونه مسائل شیمی را حل کنیم؟» بگذارد زیر سرش.

واقعیت این است که من دل‌م برای دوران تحصیل تنگ شده.

کاش می‌شد یک بار بدون ترس از نتیجه، دانش‌آموزی کرد.

+

افسردگی پس از زایمان خیلی حال عجیبی است. در دید عموم مردم، تو الان باید بابت داشتن یک موفقیت، بابت داشتن فرزندت خوشی تجربه کنی و این که تو در سخت‌ترین احوالات عمرت قرار بگیری برایشان درک‌شدنی نیست.

بعید نیست فکر کنند اغراق می‌کنی.

یک بار یکی از آشنایان‌م به من گفت: فاطمه خوب می‌تونه هیجانات‌ش رو شناسایی و بیان‌شون کنه.

فکر می‌کنم این بیان هیجان‌هایم باعث شده دیگران جدی‌ش نگیرند. انگاری باید در دل غارهای تاریک فرو بروی و چیزی نگویی و یکهو بترکی که باور کنند مشکلی وجود دارد.

رمضان شروع شده و من از این حال خسته‌ام.

خسته‌ام از روزه‌هایی که نمی‌گیرم، از نمازهایی که در دقایق پایانی می‌خوانم‌شان، از روزهای مهمی از تقویم که می‌روند و حاصل‌شان عملاً هیچ است.

می‌دانم تو همه‌ی این احوال را می‌بینی اما نمی‌دانم چه از من می‌خواهی که دل‌م قرص شود. کاش یک جوری به من حالی کنی که می‌بینی. کاش با من حرف بزنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۳۰
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

آدم‌ها در زندگی‌شان امضای شخصی دارند. تاکیدهای زبانی‌شان متفاوت است، کلمات‌شان در گفتارشان تکرار می‌شود، آواها طور خاصی در دهان‌شان می‌چرخد و ...

روزی که فهمیدم حزب‌الله در حمایت از غزه وارد جنگ با اسرائیل شده اصلا تعجب نکردم. انگار از سیدحسن چیزی به جز این انتظار نداشتم.

امروز و یک روز مانده به تشییع او اما به این فکر می‌کنم که عجب کاری بود. چه قدر در نگاه دنیایی غیرعقلانی بود. سری که درد ئمی‌کند را دستمال نمی‌بندند و...

بروی در دل لشکر وحشی‌ای که هیچ ابایی از هیچ چیز ندارد به خاطر چه؟

راست‌ش این هم امضای شما بود.

این به هم زدنِ همه‌ی حساب و کتاب‌های عقل دنیایی‌شده‌ی من.

شبیه «ر» گفتن‌تان که در هر بارش دل آدم غنج برود از شیوه‌ی خاص‌ش.

شبیه همه‌ی حرکات خاص دست‌تان.

شمایل انسان و انسانیت.

حتی به قیمت جان خودتان.

خیلی گران تمام شد برای ما این امضای آخر کارتان اما.

کاش الان بیروت بودم و روی یک پلاکارد این جمله‌ی امام صدر را می‌نوشتم و روی دست می‌گرفتم که بدانند برای انسانی که تو بودی گرد آمده‌ایم.

ولی نیستم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۴ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۴۹
فاء