کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی


بسم الله... 

سلام! 

من می نویسم و می خوانم. خیلی می نویسم و می خوانم. 

از بچگی هم خوره ی به تمام معنای کتاب بوده ام و حرف هایم را بیشتر با در و دیوار و فضای خالی خانه می زدم. طبیعتا در و دیوار و فضای خالی هم اگر ناراحت می شدند نمی توانستند حرفی بزنند که من بدانم حرفم ناراحتشان کرده. 

کتاب می خواندم. همه جور کتابی. 

هنوز هم همین طورم. حالا وبلاگ هم می خوانم و مراقبم اینستاگرام عادت نوشتن را از سرم نیندازد. 

تمام اتفاقاتی که نوشتم دلیلی شد برای آن که نتوانم خوب حرف بزنم. 

بیشتر وقت ها آدم ها باید خیلی تلاش می کردند که لحن و حرکاتم را کنار هم بگذارند و حرفم را بفهمند. شاید برای خاطر همین نتوانم به یکی از آرزوهای بزرگم که معلم بودن است برسم. 

مهرخ می گفت نویسنده ها نباید خیلی خاص حرف بزنند و شاید اعتراض نکردن در و دیوار به حرف های من توی بچگی باعث شود هیچ وقت نویسنده ی خوبی نشوم. 

برعکس من فائزه خیلی خوب حرف می زند. هر چه قدر که حرف های من گنگ و به درد نخورند و خوراک ایجاد سوءتفاهم و این برداشت که خیلی مغرور بی شعورم، فائزه متین و آرام و شیرین حرف می زند. 

شاید اگر آدم فقط مجازی ای بودم و کسی حضوری حرفی با من نمی زد اوضاع بهتر بود. 

این روزهای آخر انتظارِ کنکور، جوان های به دردبخوری که تک تک و بی دلیل جلوی چشمم می روند، اعتکافی که بی دست آوردی می رود و این چیزها هیچ کدام توجیهی برای بداخلاقی نیستند ولی می توانند عاملش باشند. 

آدم ها را نمی فهمم و چیزهای بدیهی به نظرم را هم آن ها نمی فهمند. 

در را می کوبد و چشم غره می رود،جواب سلام نمی دهد، می گوید بار اولش که نیست و... 

من سوزن هایم را به خودم زده ام. از عدم توانایی برقرای ارتباط خودم هم خبر دارم. خودم هم می دانم که نمی توانم خوب حرف بزنم. بداخلاقی های خودم را هم می بینم. خراب کاری هایم را توی حرف های معمولی ام با آدم ها حس می کنم ولی بگذارید جوالدوزِ خواهران کوچک ترم را هم بهشان بزنم: 

خواهرانِ عزیزِ هم مدرسه ایِ کوچکترم، 

من هم یک دانش آموزم شبیه شما که شاید به حکم گردش افلاک چند سالی از شما بزرگ تر باشم. من اگر حتی فقط همان دانش آموزِ چند سال بزرگ تر هم باشم احترامم واجب است. 

چه کرده اید با معلم هایتان...؟ 

 

پ.ن:  

باید فائزه را بگذارم مسئول بخش روابط عمومی مستند. با این حالِ من کاری پیش نمی رود...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۰
فاء
کافه فرزانگان - همیشه همه‌گانی‌‌ترین راه، راه درست نیست!
ام‌روز اگر چه مساله‌ی سوریه حل نشده است؛ اما معمای سوریه حل شده است و معما چو حل گشت آسان شود! حل معما البته تضمینی برای حل مساله نیست؛ خاصه برای مساله‌ای که نه فقط مساله‌ی سوریه که ام‌روز و بعدتر مساله‌ی جهان اسلام و بل مساله‌ای جهانی است.

 

روش حل مساله برای من، به عنوان یک نویسنده، معمولا روش بازگشتی است، بازگشت به مادر. اگر میان دو فرزند دعوا درگیرد، پیش از آن که به دنبال حق باشم، می‌روم سراغ مادر... یعنی اگر در یک خانه‌جنگی در کشورم میان دو نام‌زد انتخابات قرار بگیرم، هرگز در حقانیت هیچ کدام سخن نخواهم راند. بل که باز می‌گردم به چیزی قبل‌تر از آن دو؛ مثلا به اصل نظام کشورم؛ به جمهوری اسلامی. اگر روزی میان شیعه و سنی اختلافی واقع شود، در عالم نظر برمی‌گردم به مادر؛ یعنی به اسلام. یعنی خواهم گفت که نه شیعه هستم و نه سنی... اگر روزی میان مسلمان و مسیحی جنگی در گیرد، آن‌چنان که کسی (رئیس جمهور پیشین ایالات متحده) چند سال پیش به دنبال جنگ صلیبی جدید بود، برمی‌گردم به توحید... شاید یکی از علل شکل‌گیری بحران سوریه بی‌احتیاطی‌های سیاسی حاکمان بوده باشد، اما ام‌روز مساله‌ی سوریه، سیاسی نیست. در مساله‌ی سوریه، حالا نه بازگشت به نظام، نه بازگشت به هویت، نه بازگشت به اسلام، نه بازگشت به توحید، هیچ‌کدام کافی نیست... ام‌روز در سوریه محل بازگشت، بازگشت به انسان است؛ بازگشت به مادر انسان... محل بازگشت، بازگشت به حواست؛ بازگشت به بدایت هابیل و قابیل. و این یعنی یک تراژدی دهشت‌ناک!

 

اما بعد... عنوان صحبت‌م در این نشست این است:

 

همیشه همه‌گانی‌‌ترین راه، راه درست نیست!

 

نکته‌ی اول: اگر از علمای حاضر در مجلس، مادر آگنس، حجت‌الاسلام زائری، مولوی حسین‌بر، شیخ علی احمد فکور، پدر دِیو بپرسیم که دین حق کدام دین است، همه‌گانی‌‌ترین راه، راهی است که همه آن را می‌شناسیم. "ادیان تفاوتی با یک‌دیگر ندارند. همه‌ی ادیان حق هستند..." نوعی تسامح در نظر... من با این نظر موافق نیستم. تسامح در نظر وجود ندارد. هر متدینی در یک صداقت انفسی، دینی را انتخاب می‌کند که در نظرش دین حق است و سهم حقیقت را در دین خود، بیش از سایر ادیان می‌داند. در صداقت آفاقی و برای دیگران نیز باید گفت که هر کدام از این علما که لباس عالمان دین خود را پوشیده‌اند، قطعا چنین نظری دارند و دین خود را درست‌ترین ادیان می‌دانند که مانند ما لباس نپوشیده‌اند. اگر کسی نزد خود صادقانه باور داشته باشد که ادیان همه در رسیدن به حقیقت مساوی‌ند، منطقا هیچ‌گاه هیچ دینی را نمی‌تواند اختیار کند.

 

من تسامح در نظر را امری ناممکن و منافقانه می‌دانم. آن‌چه بایستی باور داشت، تسامح در عمل است.

 

حالا اگر متدینی دین خود را به‌ترین ادیان دانست، آیا می‌تواند خود را به‌ترین خلق بداند؟

 

ریشه‌ی "تکفیری" همین‌جا شکل می‌گیرد. هیچ استدلالی، هیچ برهانی و هیچ شاهدی نیست که چون باور من و ایمان من، در نظر من، به حقیقت نزدیک‌ترین است، من نیز بر حق هستم!

 

هیچ پیام‌بری و هیچ عالم دینی چنین تفکری را ترویج نکرده است. من معتقدم مذهبی که انتخاب کرده‌ام، به‌ترین مذاهب است، اما در یک باور عمیق مذهبی توامان بایستی باور داشته باشم که من بدترین خلق خداوند هستم.

 

ایمان هرگز مومن را سنگ نمی‌کند... ایمان به خلاف علم، مومن را می‌لرزاند و در فاصله‌ی شک و یقین نگاه می‌دارد. ایمان مومنانه بیدی است نه سنگی... -و به تعبیر زیبای روح‌الله رضوی برای عزیزان عرب‌زبان‌مان- ایمان شجری و نه ایمان حجری!

 

ایمان حجری و باور سنگی را قرآن این‌چنین تصویر کرده است که:

 

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ۚ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ

 و ایمان بیدی و باور شجری را مهم‌ترین شاعر ایرانی چنین توصیف کرده است که:

 

چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم...

 

همه‌ی عالمان مذاهب رسمی اسلام، حنفی، حنبلی، مالکی، شافعی و جعفری، هم‌واره چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزیده‌اند... و چنین کسانی هرگز نمی‌توانند خود را از دیگران برتر بدانند، اگر چه کارشان و ادعاشان در این است که مذهب‌شان را برتر بدانند. کتاب آسمانی من، برای کسانی که خود را برتر از دیگران می‌پندارند و بهشت را بالکل برای خود می‌دانند، نسخه‌ای کامل داده است؛ آرزوی مرگ!

 

قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (94) وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (95)

باور تکفیری حجری است و ایمان سالم شجری. این‌گونه نیست که تکفیری فقط در میان سلفی‌های اهل سنت باشد. اگر شیعه‌ای بر این باور بود که خود برترین خلق است و به مدد این برتری حقی بر دیگران دارد، شیعه‌ی تکفیری است. اگر بوش گفت که جنگ صلیبی در راه است، او مسیحی تکفیری است. صاحب باوری حجری که خود را بر حق می‌داند و برتر می‌پندارد...

 

نکته‌ی دوم:

 

همیشه همه‌گانی‌‌ترین راه، راه درست نیست!

 

اگر از ما، گروه دعاه السلام، سفیران صلح حاضر در مجلس و شما بپرسند که آیا با جنگ موافق‌یم یا مخالف، همه فی‌الفور جنگ را محکوم می‌کنیم و این همه‌گانی‌‌ترین پاسخ است...

 

اما جنگ فارغ از نظر ما و شما به راه می‌افتد. تا قطره‌ای نفت در چاه‌های شرق سوریه باشد، جنگ محتمل‌الوقوع است و زورمندان عالم جنگ‌افروزی خواهند کرد. تا گاز قطر از طریق خاک سوریه آماده‌ی رسیدن به غرب باشد، دنیای غرب این آتش را روشن نگاه خواهد داشت.

 

حالا که با امری این‌چنین واقعی رخ در رخ هستیم، شاید درست‌ترین راه این باشد که در کنار مخالفت، مساله‌ی جنگ را حذف نکنیم. اگر باور داشته باشیم به مساله‌ی جنگ، پس به آداب جنگ باید بپردازیم. آداب جنگ بزرگان عالم چه‌گونه بود؟ پیام‌بر در جنگ با مشرکان آیا اجازه‌ی مثله‌ داد؟ آیا هتک حرمت‌ها را پذیرفت؟ آیا عرض و ناموس مخالفان را حلال کرد؟ آیا در جنگ میان مسلمانان، علی(ع)، بر کشته‌گان مخالف نماز نخواند؟!

 

نکته‌ی سوم:

 

همیشه همه‌گانی‌‌ترین راه، راه درست نیست!

 

اگر از ارباب رسانه‌ی حاضر در جلسه بپرسیم، اخبار سوریه در کدام صفحه و در کدام سرویس بایستی کار شود، همه خواهند گفت که در بخش اجتماعی، صفحه‌ی حوادث. خم‌پاره‌ی کور، سربریدن اطفال، تجاوز... حادثه... حادثه... حادثه... خون... خون... خون...

 

مخاطب رسانه به دلیل تکرار پرداختن به حوادث، احساسی راجع به حجم حادثه نخواهد داشت. تکرار پربسامد خبر حوادث، به مردم مصونیت از تاثیرپذیری خواهد داد.

 

این مهم‌ترین بخش سخن ام‌روز من است. در نظر من، هیچ کدام از اتفاقات سوریه به بخش حوادث مربوط نیست... جنگ سوریه خوراک بخش فرهنگ و اندیشه است.

 

وظیفه‌ی رسانه این نیست که فقط به تعداد کشته‌گان اختلاف میان النصره و الداعش بپردازد. وظیفه‌ی رسانه این نیست که فقط به نحوه‌ی قتل بپردازد. وظیفه‌ی رسانه این است که این اختلاف را به عرصه‌ی فکر برساند تا همه بتوانند به این موضوع بیاندیشند. پس اتفاقا هر رسانه‌ای موظف است که فرصت صحبت به مخالفان بدهد تا فرصت اندیشیدن به وجود آید. خودانتقادی که ام‌روز چه در عرصه‌ی سیاسی حاکم بر سوریه وجود دارد و چه به صورت عملی در میان ارهابیون، به وجود آورنده‌ی اندیشه‌ است. این موضوع رسانه است.

 

و اما پیش‌نهاد آخر! خوش‌حال‌م از این که هیچ عالم اهل سنت و هیچ عالم شیعه‌ای، هیچ عالم درجه اول حنفی، مالکی، حنبلی، شافعی و جعفری و علوی، تفکیری نیست. می‌دانم که حاکمان ایران و سوریه، ترکیه و سعودی و کویت و قطر به نیکی می‌دانند که روش تفکر تکفیری چه آسیبی به حکومت‌هاشان وارد خواهد کرد. آن‌ها می‌دانند که اگر تفکر تکفیری همه‌گیر شد و معارضان بحرین و سعودی نیز اسلحه به دست بگیرند، قطعا وضعیت‌شان به‌ز سوریه نخواهد بود. می‌دانند که آن را که خانه نئین است، بازی نه این است.

 

پس حاکمان سعودی و قطر و ترکیه و مصر، ایران و عراق و سوریه، بیایند و دست به دست هم دهند و هر آن‌چه متفکر تکفیری را که دارند، با همان روش بازگشتی که پیش‌تر گفتم، بازگردانند به نزد مادرشان... مادر تفکر تکفیری خودبرتربینی است.

توضیح رضاامیرخانی: این صحبت بنا به صحبت سخن‌ران پیش از من، نوع دیگری خاتمه می‌یافت که به نقش بریتانیا در رشد تفکر تکفیری می‌پرداخت. با توجه به در دست‌رس نبودن متن سخن‌رانی سخن‌ران قبلی آن پایان‌بندی برای انتشار در سایت ارمیا اصلاح شد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
فاء
بسم الله... 

سلام! 

قطعه ی فانوس. 

قطعه ی سپید.

رنگ کردن. 

همسنگر شهید چمران. 

فاطمه خان. 

شهید خلیلی. 

 

مادر شهید خلیلی. 

دوشنبه. 

آقای طالقانی. 

شهید کشوری. 

تانک و هلی کوپتر. 

یادبود جهاد مغنیه و ادواردو آنیلی.

 

 تلفن سحر. 

دعای همسنگر شهید چمران. 

قطعه 24. 

شهید باقری. 

شهید میرزاده. 

شهید همت. 

شهید بروجردی. 

فرمانده سپاه بوکان. 

فرمانده سپاه سقز. 

شهید تهرانی مقدم.

 

 

 

حال خوشی که تا مدت ها محو نخواهد شد. 

 

 

 

 

پ.ن: 

این ها نوشته های دفترچه ی یادداشتی ست که معمولا توی کیف می گذارم. 

به موقع شرح حال فوق العاده ی این روز دوست داشتنی را می نویسم. - ان شاء الله -

بعدنوشت:

صحبت های شهید باقری بعد از عملیات رمضان را خیلی زیاد گوش کنید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
فاء
بسم الله... 

سلام ! 

امروز تالار افتخارات درس خواندم و چند تا از آشنایان را هم پیدا کردم. 

دلم برایتان می سوزد؛ خیلی زیاد. 

چرا خداوند شما را با من امتحان کرده...؟ 

 

 

 

 

پ.ن: 

می شود به من افتخار کنبد...؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
فاء
کافه فرزانگان - عید.بهار.فقر
بسم الله... 

سلام! 

عید. 

بهار. 

مدرسه. 

اردو. 

کیک تولد مهزاد. 

ایمان آوردن مجدد به خلاقیت مینا توی غافلگیری. 

شب هایی که مادر خانه نیست. 

شب هایی که زهرا خانه نیست. 

شب هایی که پدر می رود بیت و سهم من یک ظرف قرمه سبزی نذری ست. 

روزهایی که کم کم احساس استرس می کنم. 

شهر امن شهدا. 

گوش دادن مداوم به ماه و ماهی، بی قرار و ارغوان.  

کتاب زیست. 

کتاب دینی. 

گل گاوزبان. 

مائده ی عزیز. 

نگرانی های احمقانه. 

 

 

 

 

 

ما عیدمان را، 

فاطمیه مان را 

امسال این چنین گذراندیم. 

بد فقری ست این فقر سعادت...

 

 

 

پ.ن: 

ده شب. جلوی مدرسه. منتظر پدر: 

بابا نیومدی هنوز؟ 

(صدای مراسم) دارم میام. 

نه. من با یکی از بچه ها میام. 

مطمئنی؟ 

آره. 

 

 

 

 

 

 

 

 

یه دروغ که حسرت توش موج میزنه خیلی گناه داره...؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
فاء

سلام! 

من از دموکراسی متنفرم. 

 

 

 

من از دموکراسی که بهانه ی توهین به شما شده متنفرم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
فاء
بسم الله... 

سلام! 

- " آخرین جمعه ی سال خود را چگونه سپری خواهید کرد؟ "  

- " دو هفته قبل از پایان سال به عملیات شناسایی می رویم. مسیر مترو و تاکسی و بهترین سیر برای سر زدن به همه را پیدا می کنیم. 

بعد از یک هفته ی قبل عملیات اصرار را شروع می کنیم و برای مادر و پدر گربه ی شرک می شویم! 

روز قبل فائزه ی شفیعی هوایی مان می کند و ما خانواده را در عمل انجام شده می گذاریم و قرارمان را قطعی می کنیم. 

بعد دوباره گربه ی شرک می شویم و این گونه می شود که در انتهایی ترین لحظات آخرین پنج شنبه ی سال برنامه مان برای دیدن دوباره ی شهر امن شهدا قطعی می شود... 

ما خوش بخت ترین های روی زمین هستیم... " 

 

 

پ.ن: 

فردا بعد از نماز صبح. بهشت زهرا. قطعه ی 21،24،26،29 و 40.  

شاید بعضی دوستان را هم دیدیم :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
فاء
کافه فرزانگان - سهم موریانه ها
بسم الله...

 

سلام!

 

+

 

عرفان توی زندگی بعضی ها موج می زند. بعضی ها اصلا دین را زندگی می کنند. گرچه دو تا تسبیح توی دستشان نیست و قیافه شان هم شاید آن قدر ها علمایی نباشد اما به راحتی می توان دین را توی زندگی شان دید.

 

تابستان سال92( پارسال) با خانواده بعد از پنج سال عازم عروسی یکی از اقوام بودیم ( این عروسی نرفتن ما هم برای خودش ماجراهای فراوانی  دارد. شاید شرحش را توی یکی از پست ها خواندید.)

 

عروسی اواخر شهریور توی مشهد برگزار می شد و ما از یک هفته ی قبلش با قطار رفتیم نیشابور.

 

دو روز نیشابور بودیم و این دو روز تا معدن فیروزه و بلوار باغرود و حتی مدرسه ی فرزانگان نیشابور را دیدیم. و اما بهترین بخش سفر برای من قطعا  "روستای چوبی" بود.

 

یک آقای مجتهدی نامی قبل از انقلاب آمریکا معماری خوانده بودند. اصالتا هم نیشابوری بودند. بعد از برگشتنشان به ایران آمده بودند نیشابور و روستای بچگی هایشان را بازسازی کرده بودند.

 

همراه ما دوستی ای با این آقای مجتهدی داشت و به واسطه ی همین دوستی، ما تا منزل شخصی آقای مجتهدی را هم دیدیم. بچه هایشان آمریکا بودند و تنها زندگی می کردند.

 

روستا یک مسجد چوبی داشت، یک کتابخانه ی چوبی، خانه های چوبی و...

 

برای پدر سئوال شده بود که چه طور بعد از حدود بیست سال خانه ها هنوز سر پا هستند. هیچ مصالح مدرنی به کار نرفته بود و هیچ معماری مدرنی هم در کار نبود. کتابخانه با نور طبیعی خورشید روشن بود و چند نکته ی این چنین دیگر.

 

آقای مجتهدی حرف فوق العاده جالبی زدند:

 

ما هر سال یه مقداری چوب توی یه انباری میذاریم. موریانه ها (که بعدا فهمیدیم خیلی هم زیادند توی آن روستا) جای اون انباری رو یاد گرفتن. میرن و کل سال مشغول اون مقدار چوبی هستن که براشون گذاشتیم. تا حالا هم خدا رو شکر ضرر نکردیم. میدونید؛ این موجودای خدا رو درست نیست سم بریزیم براشون بمیرن. هر سال سهم خودشون رو میخورن و دیگه هم کاری به پی و دیوار ساختمون ها ندارن. از روز اولی که این جا رو ساختم تا همین امروز کل مصرف موریانه ها شده حدود بیست کیلو چوب. در عوض نه مخلوق خدا رو کشتم نه ساختمونم خراب شده.

 

خدا رو شکر معماری این جا یه جوریه که زیاد برق مصرف نمیشه. این مسکن مهر رو هم اگه با دید اسلامی ایرانی می ساختن الان وضعش این نبود.

 

بعد هم کمی از معماری ایرانی اسلامی گفتند برایمان و من چیزی از این قسمت حرف هایشان با پدرم و آن همراه ما یادم نمی آید چون درگیر سهم موریانه ها شده بودم...

 

خرجش صد هزار تومان سم بود و یک کارگر که یک روز خانه ی موریانه ها را سم پاشی کند و خلاص ولی آقای مجتهدی بیست سال، بیست کیلو چوبِ حقِ موریانه ها را داده بود.

 

از آمریکا برگشته بود ایران و چند سالی تهران بوده و بعد رفته به یکی از روستاهای نیشابور.آن جا نشسته بود که روزی من به واسطه ی عروسی یکی از اقوام قصد مشهد بکنم و از قضا پدر دوست نیشابوری داشته باشد و ما دو روز نیشابور باشیم و من، او و معماری ایرانی اسلامی و سبک ساده ی زندگی اش را ببینم و دلسوزی اش را ببینم و رئوف بودنش را ببینم و کارآمدی توصیه های دینم را و  بعد برود.

 

آقای مجتهدی اوایل امسال به رحمت خدا رفتند.

 

پ.ن 1:

 

در ساده ترین امور زندگی هم می توان صفات خدا را توی آدم ها دید که سعی دارند توی وجود خودشان بزرگش کنند و پرورشش بدهند...

 

قرار است امسال، توی سال هجدهم زندگی ام شبیه کدام یک از هزار اسم خدا که توی دعای جوشن کبیر آمده اند بشوم؟

 

 پ.ن 2:

 

چه قدر بعد از آن از برج های خفه ی تهران بدم آمد.

 

برج هایی که حتی وسط ظهر هم باید چراغ هایشان روشن باشد.

 

چه قدر بعد از آن دلم پنجره های رنگی و پله های چوبی و ایوان جلوی خانه و آبگوشت توی ایوان خواست.

 

چه قدر یاد این بیت شعر افتادم:

 

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

 

                                وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد...

 

پ.ن 3:

 

بنا بر پرسش دوستان عزیز!

 

فردا جهت گرامی داشت ورود اینجانب به دنیا زنگ دوم توی کلاس آقای مصلایی در خدمتتان هستیم J

 

دست خالی بیایید که بتوانید شادی خود را ابراز کنید!!

 

پ.ن 4:

 

خداوند عزیزم،

 

توفیق بندگی ات را توی سال پیش رویم از من نگیر...

 

پ.ن 5 :

 

عکس های مسجد و خانه های روستای چوبی در اسرع وقت آپلود خواهند شد – ان شاالله- 

  

پ.ن مهم و دوست داشتنی: 

بالاخره امروز برف آمد. 

باید تشکر کرد از خداوند به خاطر این غافلگیری سرد و شیرین (!) توی روز 28 ام بهمن. 

بله! 

اگر قدم مبارک بنده نبود امسال دوستان عزیز ساکن تهران هیچ گونه برفی مشاهده نمی کردند!! 

بــعله! 

الان کاملا دارم سرتون منت می گذارم!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۱
فاء
کافه فرزانگان - هر چه سریع تر
بسم الله... 

 

سلام! 

+  

دلم یک منبع خلاقیت می خواهد. 

هم اکنون. 

والسلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۱
فاء
بسم الله...

سلام!

+

-" مهندسان ژنتیک این روزها غوغا می کنند. بذرهای بادام و گردو و پرتقال و خرمای بی­ارزشتان را اگر برایشان ببرید به شما بذرِسیبِ ارزش­مند تحویل می­دهند.

 شما قطعا سیب را بیشتر دوست دارید. شما قطعا در فروش سیب مشکل کمتری خواهید­­ داشت. مطمئن باشید.

مهندسان ژنتیک با هزینه­ی بسیار کم همه­­ی باغات شهر شما را پر از درخت سیب می­کنند. یک ضرب­المثل انگلیسی می­گوید: هر کس روزی یک سیب بخورد دیگر نیازی به دکتر نخواهد داشت.

 می­دانیم شما هم دلتان می خواسته سیب باشید پس هرچه سریع­تر به یک مهندس ژنتیک مراجعه کنید."

 

یک روز حتما کشف می­کنم که چه کسی برای اولین بار حرام نشدن را فقط در دانشگاه علوم پزشکی تهران و یا دانشکده­ی برق دانشگاه شریف خلاصه کرد.

یک روز حتما این را می­فهمم که چه کسی "سیب" شدن را تنها هدف یک بذر تعریف کرد.

یک روز حتما رسانه هایی را پیدا می­کنم که قیمت سیب را همیشه بالاتر اعلام می کنند.

یک روز حتما دست یکی از مزرعه­دار ها را می­گیرم و می­برم توی میدان تره­بار که میوه­های دیگر را هم ببیند. که کمی حق بدهد به بذر جوانی که می­خواهد سایه بسازد برای رهگذران؛ یا اصلا می­خواهد بوته­ی هندوانه باشد.

یک روز همه­ی این کارها را خواهم­کرد حتی اگر آن روز بعد از 7 سال خواندن پزشکی در مسیر سیب شدن باشد.

 حتی اگر آن روز 4 سال بعد باشد و کم­کم شروع کرده باشم به خواندن منابع کنکور انسانی.

حتی اگر آن روزها سیب شدن از مد افتاده باشد و همه دلشان بخواهد موز شوند...

 

+

 لازم است بگویم من و هدای برخوردارپور درحال فکر کردن به طرح اولیه ی یک مستند هستیم درباره‌ی آدم‌های خاص و عملکردشان و البته جایگاه‌شان یک کمی جلوتر از این جایی که ما الان هستیم.

شاید برای نمایش توی جشن فارغ‌التحصیلی. یا شاید برای رسیدن به طرح های پخته‌تر بعدی.

اگر آدم‌های خاصی را می‌شناسید که می‌توان راجع بهشان توی یک مستند و پخش در مدرسه ی خودمان صحبت کرد معرفی کنید.

اگر آدم هایی را می شناسید که نخبه بودند (الزامی نیست که این نخبگی توی درس خواندنش معلوم باشد) و کارهای عجیب و غریبی کردند بگویید.

و اگر افرادی را می شناسید که مهاجرت کرده اند (نه صرفا تحصیلی) هم معرفی‌شان کنید. با یک رزومه‌ی یک خطی از کارهایی که کرده‌اند.

اگر نظر خصوصی دادن خوشایندتان نیست می‌توانید کمک هایتان را ایمیل هم بکنید. (اگر هم ایمیل بنده را ندارید اطلاع بدهید که اطلاع بدهم! )

 

من و هدی فعلا توی فاز مهاجرت ـیم :)

 

پ.ن۱:

 در جریان هستم که من یک دانش آموز پیش دانشگاهی هستم ولی در درجه‌ی اول آدمی هستم که اتفاقا خیال ماجراجویی دارد.

پ.ن۲:

اولین نوشته ی جدی ام را با اقتباس ۹۰ درصدی از روی یکی از نوشته های خانم عرفان نظرآهاری نوشتم و حالا در حال نوشتن طرح اولیه‌ی اولین تجربه‌ی مستندسازی ام هستم با همان شیوه؛ یک اقتباس ۴۰ درصدی از مستند میراث آلبرتا.

 

 

۱۴ مهر ۱۳۹۳:

من کاملا متوجهم و می فهمم اوضاع شما را.

ولی با تمام شق و رق ایستادنم این کارها آسان من را می شکند.

معلممان می گفت یک چیزهایی به من نمی آیند.

من توی شرایط عجیب رفتارهای عجیبی می کنم که اصلا به من نمی آیند...

+

گام های اولش به  برداشته شد.

مانده پیگیری اش که اگر خدا بخواهد به دنبالش هستیم.

بعضی چیزها بدجور آدم را سر ذوق می آورند.

+

شیعتی مهما شربتم ماء عذب فذکرونی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۰:۳۱
فاء