بسمالله...
سلام!
+
روزهایی که باران میآید، تفاوتهایم با بقیهی آدمها معلومتر میشود.
اصلا روزهای بارانی، آدمها را متفاوت میکنند. متفاوتتر از قبل.
آدمها، توی روزهای بارانی نواهایی که گوش میدهند با هم بیشتر فرق میکند،
مکانهایی که برای رفتن انتخاب میکنند متمایزتر میشود،
حالاتشان،
راهرفتنشان،
نگاههایشان.
اصلا انگار روزهای بارانی، جای خالی را خالیتر میکنند.
انگاری همه چیز آب می رود.
دلِ آدم تنگتر میشود.
خاطره ها، پررنگتر.
.
.
.
.
دستِ خالیِ ما و مشت پرزورِ خیال...
پ.ن:
خانههایی که حیاط ندارند، ایوان ندارند، هشتی ندارند،
اصلا حقشان است که سهمشان از باران فقط نورِ برق و صدای رعد باشد.
بسمالله...
سلام!
+
بعضی آدمها تاثیرِ عمیقی روی من دارند. توی همان برخوردِ اول اصلا یک کاری باهام میکنند که همهی حرفهایشان را باور میکنم. انصافا هم حرفهای خوبی بهم میزنند.
چند روز پیش آدمی را شناختم که همین شکلی بود.
خیلی به این فکر میکنم که یعنی میشود یک روزی من هم برای یک کسی این شکلی بشوم؟
میشود یک روزی من هم آنقدر واقعی بشوم که حرفهام مهم بشود برای آدمهای دیگر؟
میشود یک روزی من هم به دردِ خداوند بخورم؟
میشود یک روزی من را بردارد برای خودش...؟
پ.ن یک:
پدر هم دارد میرود پیادهروی.
من ماندم و حوضم!
.
.
.
دلمان به هیئت عقیله و دعای دوستان است؛ بل سالِ بعد جورِ دیگری بنویسم...
هم در نجف هم کربلا پرچم به دست زینب (س) است
هر جا که پرچم میرود، دنبالِ پرچم میرویم..
پ.ن دو:
راهِ درست توی دانشگاه چیست؟
یک نفر بیاید برای من این را حل کند.
یک "معلم" به من نشان بدهید توی دانشگاه.
- همین -
بسمالله...
سلام!
+
روزگارِ سختِ مکه بود و مدتی به رسولالله وحی نشدهبود.حرفهای تلخ هم شروع شده بود از طرفِ مشرکان. خدا سورهی ضحی را فرستاد:
بسم الله الرحمن الرحیم.
وَ ٱلضُّحَیٰ (۱)
سوگند به ابتدای روز - وقتی خورشید نورافشانی میکند. -
وَ ٱلَّیْلِ إِذَا سَجَیٰ (۲)
و قسم به شب، آنگاه که آرام گیرد.
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مَا قَلَیٰ (۳)
پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینهاش قرار نداده.
خداوند دلگرمی میآورد برای پیامبرش؛ توی روزهای سخت. که فکر نکنی ما تو را یادمان رفته ها. ما رهایت نکردیم...
وَ لَلْأَخِرَةُ خَیْرٌ لَّکَ مِنَ ٱلْأُولَی (۴)
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَیٰٓ (۵)
و خداوندت بهزودی به تو بخششی خواهدکرد که خوشنود شوی.
بعد از اینها خداوند یک چیزی یادمان میدهد؛ برای روزهای سختمان. برای روزهایی که ناراحتیم. برای روزهایی که دلمان گرفته.
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَـَٔاوَیٰ (۶)
وَ وَجَدَکَ ضَآلاًّ فَهَدَیٰ (۷)
وَ وَجَدَکَ عَآئِلاً فَأَغْنَیٰ (۸)
یتیم بودی، خدا پناهت شد.
شریعت نداشتی، هدایتت کرد.
تهیدست بودی، بینیازت کرد.
یعنی خاطراتِ خوبت یادت بیاید. ببین چه بود و چه شد...
فَأَمَّا ٱلْیَتِیمَ فَلاَ تَقْهَرْ (۹)
وَ أَمَّا ٱلسَّآئِلَ فَلاَ تَنْهَرْ (۱۰)
و اما آیهی یازدهم؛
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (۱۱)
حدِّث یعنی بازگو کن. این که به یادش باشی کافی نیست. بگو. زمزمهات باشد.
روزگارت سخت شده؟ روزهای خوبت را، خاطرههای شیرینت را بگو مدام...
🔸🔸🔸
من کلیدواژهها را، جملههایی را که یادآوریشان طعمِ خیالم را شیرین میکنند را، میزنم روی در و دیوارِ اتاقم. بارها نگاهشان میکنم. بارها و بارها و بارها...
گاهی بنشینیم برای خودمان نعمتهای خدا را بازگو کنیم...
پ.ن:
این روزها یک جملهای را چسباندهام جلوی جلوی چشمهایم. یکی از جملههایی که همین اواخر، یک آدمِ واقعی بهم زد و اصلا نمیدانم چرا اینقدر دوست دارم این عبارت را. هرچند که شاید لحظهی گفتنش یادآورِ خاطرهی خوبی نباشد..
" ممنونم،
که صبوری میکنی... "
کلی حالِ خوب دارد برایم همین یک عبارتِ دردناک که من را یادِ سمبادهزدنِ لثهام میاندازد ...
بسمالله...
سلام!
+
مثلا فکر کن؛
بروی دندانپزشکی که ریختِ دندانهایت را شبیهِ آدمیزاد بکنی.
حینِ آن دو ساعت و نیمی که تنها مفصلِ متحرکِ جمجمهات را باز نگه داشتی و بیحسی تا زیرِ چشمت آمده، دندانپزشک شروع کند حرفهای جدی بزند. از پدرش. از پدرت. از پدر بودنِ خودش. از مشاجرههایش با پدرش سرِ ده دقیقه پیاده رفتنِ تا مدرسه و اوضاعِ امروزِ خودش و محدثهاش.
مثلا فکر کن؛
استراحتِ بینِ دو نیمهی درست کردنِ دندانت بشود نماز جماعتِ خیابان دولت.
پزشکی که وقتِ نماز آنقدر مقید لباس عوض میکند و آماده میشود برای مسجد رفتن که حتی من را از رو میبرد!
بیا حالمان با همین چیزها خوب بشود.
با موعظهکردنهای آقای دندانپزشکی که همهجوره واقعیست.
بیا اصلا غبطه بخوریم به نزدیکیِ مطبش به مسجد.
بیا به غیرتمان بربخورد که ساعتی چهارصدهزار تومان کارش را ول میکند و میرود نمازی میخواند با مقدمات و موخرات.
بیا به ایمانِ بعضی آدمها، یقینشان، به اخلاقشان حسودیمان بشود.
بیا یک روزهایی برویم درسِ اخلاق بخوانیم روی یونیتِ دندانپزشکی...
پ.ن یک:
فضای مجازی که در و پیکر ندارد! یکهو دیدید فردا آقای دکتر اینجا کامنت گذاشت!! (در آن لحظه حقیقتا قابلیتِ محو شدن در افق را دارم!)
ممنون، آقای دکتر..
بیشتر از دندان، برای خاطرِ حرفهای واقعیتان؛ که شاید تا حالا صدبار شنیده باشمشان ولی هیچوقت اینقدر ننشستهبود به جانم. اصلا چسبید به لایههای درونیِ مغزم! کاشکی آدمِ بهتری بشوم، شش ماهِ دیگر که میآیم مطبتان آقای دکتر توکلی.
پ.ن دو:
قبل از اقدام برای رفتن به دندانپزشکی حتما با من مشورت کنید!!
دندانپزشکی بهتان معرفی کنم که به اندازهی یک ماه رمضان ازش حرفِ حساب یاد بگیرید!
بسمالله...
سلام!
+
پیش نویس:
وقتی میخوانیدش این را گوش کنید که بسیار زیباست...
+
" و قال یا أخی هل من رخصة ؟
فبکى الحسین بکاء شدیدا.
ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی .
فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ.
قَالَ الْحُسَیْنُ فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاء. "
اصحاب رفتهبودند.
بنیهاشم رفتهبودند.
حر رفتهبود.
حبیب بن مظاهر رفتهبود.
مسلم بن عوسجه رفتهبود.
بریر رفتهبود.
زهیر بن قین رفتهبود.
انس بن حارث رفتهبود.
نافع بن هلال رفتهبود.
عابس رفتهبود.
ابوثمامه رفتهبود.
سعد بن حارث رفتهبود.
عبدالرحمان بن مسعود رفتهبود.
زاهر رفتهبود.
عمار بن ابی سلامه رفتهبود.
عبدالله بن عمیر رفتهبود.
کَردوس بن زهیر رفتهبود.
وهب نصرانی رفتهبود.
یزید بن نبیط و فرزندانش رفتهبودند.
ابوشعشعا رفتهبود.
همّام رفتهبود.
نعیم رفتهبود.
مُنجِح رفتهبود.
مسلم بن کثیر رفتهبود.
عبدالرحمان بن عبد ربه انصاری رفتهبود.
مسعود بن حجاج رفتهبود.
مُجَمِّع بن عبدالله و فرزندش رفتهبودند.
مجمع بن زیاد رفتهبود.
مالک رفتهبود.
کنانه رفتهبود.
قاسم بن حبیب رفتهبود.
قعنب رفتهبود.
قارب رفتهبود.
جون رفتهبود.
عمرو بن قَرَظَه انصارى رفتهبود.
عمرو بن عبد اللّه رفتهبود.
عمرو بن ضَبیعه رفتهبود.
عمرو بن خالد اَزْدى و پسرش رفتهبودند.
سعد رفتهبود.
عمر بن خالد رفتهبود.
عمر بن اَحدوث حَضرَمى رفتهبود.
عمران بن کعب رفتهبود.
عمّار بن حسّان رفتهبود.
عُقْبة بن صَلت رفتهبود.
عبد الرحمان بن قیس و برادرش رفتهبودند.
عبد الرحمان بن عبد اللّه اَرحَبى رفتهبود.
عباد بن ابى مهاجر رفتهبود.
عامر بن مسلم و غلامش رفتهبودند.
ضُباب بن عامر رفتهبود.
شوذَب رفتهبود.
ضَرغامة بن مالک رفتهبود.
سیف بن مالک رفتهبود.
شَبیب بن عبد الله رفتهبود.
سیف بن حارث رفتهبود.
سُوَید بن عمرو رفتهبود.
سوّار بن ابى حِمیَر رفتهبود.
سلیمان بن ربیعه رفتهبود.
سلیمان، غلام امام رفتهبود.
سعید بن کَردَم رفتهبود.
سعید بن عبد اللّه حنفى رفتهبود.
سعد بن حنظله تمیمى رفتهبود.
سالم رفتهبود.
زُهَیر بن سلیم رفتهبود.
زید بن مَعقِل رفتهبود.
زُهَیر بن بِشْر رفتهبود.
رُمَیث بن عمرو رفتهبود.
رافع رفتهبود.
حَنظَلة بن اسعد رفتهبود.
نُعمان بن عمرو رفتهبود.
حلّاس بن عمرو رفتهبود.
حَجّاج بن مَسروق رفتهبود.
حَجّاج بن زید رفتهبود.
حتوف بن حارث رفتهبود.
غلام حمزهی سیدالشهدا رفتهبود.
حارث بن نَبهان رفتهبود.
حارث بن اِمرؤ القیس رفتهبود.
جوین بن مالک رفتهبود.
جُندَب بن حجیر رفتهبود.
جُنَادة بن حارث رفتهبود.
جَبَلة بن على شیبانى رفتهبود.
جابر بن حَجّاج رفتهبود.
بشیر بن عمرو حَضرَمى رفتهبود.
انیس بن مَعقِل اَصبَحى رفتهبود.
اَدهَم بن امیّه رفتهبود.
ابو هَیّاج رفتهبود.
ابراهیم بن حُصَین اسدى رفتهبود.
علیاکبر رفتهبود.
قاسم بن الحسن رفتهبود.
پسرانِ عقیلهی بنیهاشم رفتهبودند.
سه پسرِ کوچکترِ امالبنین رفتهبودند.
برادرانِ مسلم بن عقیل رفتهبودند.
پسرانِ مسلم بن عقیل رفتهبودند.
مانده بود حضرتِ سجادِ (ع) در بسترِ بیماری، عبدالله بن حسن(ع) ، علیِ اصغرِ امام حسین (ع)، زنها و بچه کوچولوها و عباس (ع).
شما به این میگویید لشکر؟
دلش به تنگ آمد. "قَدْ ضَاقَ صَدْرِی" سینهاش سنگین شد. اجازه گرفت برود میدان.
با جوابِ امام، میشود یک محرمِ کامل گریه کرد...
" قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی "
اگر تو بروی، لشکرم متفرق خواهند شد.
کدام لشکر؟
عباس(ع)
یک تنه،
تنهایی،
لشکرِ اباعبدالله است...
بعدنوشت:
فایلی که برای هیئت عقیلهی عشق آماده شد.
بسمالله...
سلام!
+
اگر دندانپزشک باشی، قطعا اولین کاری که میکنم این است که یکی از دندانهایم را به عمد تا ته خالی کنم.
و بعد از آن تو باید برایم پرش کنی؛ سفید سفید.
آن وقت است که همیشه، یک چیزی از تو اینجا، توی دهانم هست؛
درست شبیهِ خودت که نشستهای آن کنجِ قلبم و پادشاهی میکنی...
:)
پ.ن:
این گونه دندان های خود را سالم نگه دارید!!!
بسمالله...
سلام!
+
چهقدر،
چهقدر دلم میخواهد اصلا بغلتان کنم...
که میانِ همهی این سرشلوغیها، هنوز حواستان به ما هست.
پ.ن:
جدی گرفتنِ تشکیل هستههای نخبگانی در دانشگاهها و مراقبت وزارت آموزش و پرورش برای حل مشکلات سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان دو نکتهی دیگر بود که حضرت آیتالله خامنهای در تقویت حرکت علمی کشور مؤثر و مفید خواندند.
بعدنوشت:
این که مینویسم عینِ پیاده شدهی سخنرانیست:
حالا وزیر محترم آموزشوپرورش هم اینجا حضور ندارند لکن به گوش ایشان باید برسد،
من از این مسئلهی سمپاد - این سازمان مّلی پرورش استعدادهای درخشان - نگرانم. گزارشهایی که به من میرسد، گزارشهای خرسندکنندهای نیست؛ این سمپاد خیلی مهم است. این کار خیلی مهّمی است و آن نکته هم که اشاره کردند که یک تعداد زیادی مدرسه بر اساس این طرح تأسیس شده، این متوّقف به این است که این سازمان خوب بچرخد و خوب اداره بشود. گزارشهایی که به ما میرسد در این جهت، گزارشهای خرسندکنندهای نیست.