کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

بسم‌الله...

سلام!

+

نمی‌دانم چرا محلِ قرارهای دوستانه‌ی ما باید دانش‌گاه شریف باشد!

ولی این بار هم انگار یک چیزِ حل شده بود که :" کجا بریم گودبای پارتی بگیریم؟ " و جوابِ یک‌سانِ " معلوم‌ه، شریف! "

صبح رفتیم شریف. ورودِ هر کدام‌مان یک داستانِ خوبی داشت!! ( اجرای زنده‌ی من و زهرا و رومینا! )

بعد هم طبقِ معمول شاد!

بعد هم با نونا رفتیم کادو خریدیم و آمدیم خانه‌ی ما!



حکایتِ ما و شریف، انگار ادامه‌دار است...



پ.ن یک:

" آقا من فقط یه سئوال دارم! چرا؟!! "


پ.ن دو:

" سیم‌کارتِ من کو؟! "


پ.ن سه:

" خانوم ببخشید، ثبت‌نام صنایع کجاست؟ "
!


پ.ن چهار:

آی‌کیوی 250!!


پ.ن پنج:

رفتم واحدهایمان را گرفتم و هی نگاه‌شان می‌کنم و ذوق می‌کنم!


دوستان! لطفا جزئیات را اضافه کنید!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۴
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+


از انتهای شهریور سال ۵۹ تا تیر ماهِ سال ۱۳۶۷ ایران درگیر جنگی‌ست که از طرف عراق آغاز شده. اوایلِ جنگ و بازپس‌گیریِ خرم‌شهر و برتری توی عملیات‌های بزرگ از سوی ایران، باعث شده عراق خودش را در موضع ضعف ببیند و شروع کند به بمباران وسیعِ شهرهای مسکونیِ ایران. اواخرِ جنگ،آمریکا هواپیمای مسافربریِ ایران را بزند و عراق، حمله‌های گسترده‌ی شیمیایی انجام دهد.
در این برهه از تاریخِ ایران، هیچ‌کس میانِ مردمِ ایران منفورتر از صدام نیست...


***
در موسمِ حج سالِ ۶۶ اتفاقِ عجیبی می‌افتد. نیروهای امنیتیِ عربستان بعد از مراسم برائت از مشرکین، اسلحه هایشان را می گیرند جلوی زائرانِ خانه‌ی خدا و چند صد نفر را می‌کشند.
امام خمینی در پیامی به مردمِ مسلمان می‌گویند:

[ اگر از صدام بگذریم، اگر مسئله‌ی قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایت‌های آمریکا بگذریم از آل‌سعود نخواهیم گذشت. ان‌شاءالله اندوه دل‌مان را در وقت مناسب با انتقام از آمریکا و آل‌سعود برطرف خواهیم کرد و داغ و حسرت حلاوتِ این جنایت بزرگ را بر دل‌شان خواهیم گذاشت و با برپاییِ جشن پیروزی حق بر جنود کفر و نفاق و آزادیِ کعبه از دست نااهلان و نامحرمان به مسجدالحرام وارد خواهیم شد. ]


***
عیدِ قربان سال ۹۴ است. حاجی‌هایی که زودتر رفته‌اند و مناسک رمی جمرات‌شان را انجام داده‌اند، برگشته‌اند. عده‌ای از حاجی‌ها هنوز توی خیابان اند. ساعت ۹ صبح می‌شود. و فاجعه کم‌کم پررنگ‌تر.


***
جرثقیل که افتاد، با وجودِ تمامِ شواهد، عمدی بودنِ  حادثه را رد کردیم برای خودمان. گفتیم اتفاق است دیگر. پیش می‌آید.
خیابان‌های منا را که بستند گفتیم یک زمان‌بندیِ اشتباه بوده حتما. با وجودِ تمامِ اتفاقات قبل‌ش گفتیم عمدی نبوده.
جنازه‌ها را که پس ندادند دیگر صبرمان تمام شد. ره‌بر، با قاطعیت حرف زدند.
[ عربستان منتظر برخورد سخت و سریع ما باشد. ]


حالا ما تنها کشوری هستیم که پیکرِ زائران‌ش را پس گرفته...

***
وقاحت هم حدی دارد.
اشتباه بکنی و معذرت‌خواهی نکنی هیچ، تقصیر را بیندازی گردنِ آسیب‌دیده.
می‌گفتند ایرانی‌ها داشتند تفرقه می کردند  و مسئول‌اند.

خنده‌مان گرفت!

بیش‌ترین قربانی را استان گلستان داشته و بیش‌ترشان اهل تسنن بوده‌اند...

می‌گفتند ایرانی‌ها شلوغ‌ش کردند و مسئول‌اند.

خنده‌مان گرفت!

نیروهای سعودی راه را بسته بوده‌اند...

[ حکّام سعودی یک عذرخواهیِ زبانی از دنیای اسلام نکردند! چقدر اینها وقیحند، چقدر
بی‌شرمند! آیا این کوتاهی‌ای که اینها کردند، سوءتدبیری که نشان دادند، بی‌کفایتی‌ای
که به خرج دادند -حالا بعضی می‌گویند تعمّد، ولو آن هم نباشد- نفْس این بی‌تدبیری و
بی‌کفایتی یک جرم است برای یک مجموعه‌ی دولتی و سیاسی؛ چطور نتوانستید اداره
کنید؟ ]


***
حدود ۷ هزار نفر طیِ کم‌تر از یک نیم‌روز، تشنه و مظلوم کشته شدند. جنازه‌هاشان تا چند روز زیرِ آفتاب بود. کاروان‌ها نصفه و نیمه برگشتند.
و همه ی دنیا ساکت ماند. عربی و غربی. مسلمان و مدافعِ حقوقِ بشر. همه ی دنیا ساکت ماند...

[شهدای ما، شهدای منا و شهدای مسجدالحرام برروی هم حدود ۴۷۰یا مثالً ۴۸۰نفر بودند، ولی آن‌چه از آمارها به دست می‌آید، مجموع شهدا از کشورهای مختلف، در حدود هفت هزار نفرند! این رقم خیلی رقم بالایی است. چرادرکشورهای دیگر، دولت‌ها، خانواده‌ها، ملّت‌ها عکس‌العمل نشان ندادند نسبت به این حادثه؟ این چه بلای بزرگی است که جان امّت اسلامی را فراگرفته؟ این، مصیبتِ بزرگ است. ]

***
حکمِ واجبِ خدا، حکمِ حتمی‌ست. مگر در شرایطی خاص.
حج، برای شخصِ مکلف مستطیع واجب است. نمی‌شود رهایش کرد.

جانِ زائرانِ خدا در خطر بود.
عربستانِ سعودی وقاحت را به اوج رسانده بود و بیمِ آن می‌رفت که امسال عداوت شان ظاهرتر هم بشود.
زائرانِ ایرانی امسال به حج نرفتند.
راه ناامن بود...

***
[ برای دنیای اسلام، بلا این است، مصیبت این است؛ حسّاس نبودن در مقابل یک حادثه ی
به این عظمت در خانه ی خدا که در جوار بیت الهی، کسانی با پررویی و با وقاحت تمام، یک
حادثه ی سنگینِ ننگین را از سر بگذرانند، بدون اینکه از دنیای اسلام حتّی عذرخواهی هم
بکنند.]

***
[ دنیای اسلام بایستی گریبان اینها را بگیرد، از اینها سؤال بکند؛ چرا سؤال نمیکنند؟ ]


ما سئوال داریم:


[ چطور نتوانستید اداره کنید؟

چطور نتوانستید امنیّت این جمعیّتی را که ضیوف‌الرّحمان‌اند، میهمانان خدایند و
شما این‌ همه درآمد از این ناحیه کسب می‌کنید، و برای خودتان عنوان درست می‌کنید،حفظ کنید؟

چه تضمینی وجود دارد که در اوقات مشابه، حوادث مشابهی رخ ندهد؟ این
یک سؤال بزرگ است. ]



[ ما غمگین‌ایم از این حادثه؛ عزیزان‌مان در منا و هم‌چنین در مسجدالحرام در حال عبادت از دنیا رفتند، با لب تشنه از دنیا رفتند؛ در زیر آفتاب داغ و سوزان، ساعات آخر عمر خودشان را تحمّل کردند؛ این‌ها همه دردناک است؛

این‌ها چیزهایی است که دل‌های ما را به درد می‌آورد؛ما نمی‌توانیم این‌ها را فراموش کنیم. ]


ما نمی‌توانیم این‌ها را فراموش کنیم...


پ.ن:
نوشته‌های داخل کروشه از پیامِ ره‌بر به مناسبتِ سال‌گرد فاجعه‌ی منا به معیارِ قمری استخراج شده‌اند و این‌جا منتشر می‌شوند به مناسبت سال‌گردش در تقویمِ شمسی..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۰
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

کارِ شما، دیدن و تاب آوردن نبود. 

دیدن و تاب آوردن، گوشه‌ای بود از ستونِ بودن‌تان در خیمه‌ی عاشورا. 

آه... کدام راز را خدا در «دیدن»های شما به ودیعه گذاشت؟ 

دیدید و تاب آوردید... 

دیدید و آب آوردید... 

دیدید و نماز خواندید... 

دیدید و پناه شدید... 

دیدید و جنگیدید...

 کدام راز را خدا در «دیدنِ‌» شما به ودیعه نهاد که هرچه از کربلا روایت می‌کنند ریشه در آن چه شما رؤیت کرده‌اید دوانده است؟ 

در نماز نشسته‌تان، نام «عظیم» خدا موج می‌زند، 

و تجلی «حفیظ» و «رقیب» می‌شوید بر بالین کودکان اهل بیت پیامبر (ص)، 

و با تمام شکوه‌تان گِرد خورشید ولایت می‌گردید و جان‌تان را بهایش می‌کنید. 

*** 

این نیست که "ما" اراده کرده باشیم هیئت را مزین به نام شما کنیم؛ شما خود بالای سر ما آمده، بیدارمان کرده‌اید. دست‌مان را گرفته‌اید. سربند "کلُّنا عباسُکِ" به پیشانی‌مان بسته و راهی‌مان کرده‌اید. 

عنایت از ما نگیرید حضرت اسوه...


پ.ن یک:

این پرده را هم من ننوشته‌ام. زحمت‌ش را عطیه خانمِ کریمی کشیده :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۰
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

[ پناه می‌برم به خدا از شر شیطان رانده شده.

به نام خداوند رحمان رحیم.

و او به پدر و قوم خود گفت همانا من به سوی پروردگارم روانه می‌شوم و به سرزمینی می‌روم که با آسودگیِ خاطر به عبادت او بپردازم و به درگاهش نیایش کنم، حتماً او مرا زنده خواهد کرد. 

و در دعایش گفت: پروردگارا فرزندی از زمره‌ی درست‌کاران به من عطا فرما. 

پس ما او را به پسری نوجوان و بردبار بشارت دادیم، 

آن‌گاه اسماعیل تولد یافت و رشد کرد و هنگامی که به سنِ نوجوانی رسید و توانست پا به پای ابراهیم به کار و تلاشِ روزانه بپردازد، ابراهیم گفت: پسر جان! من مکرر در خواب می‌بینم که تو را سرمی‌بُرم، پس در این امر بیندیش و ببین نظرت چیست؟ 

اسماعیل گفت: ای پدر! آن چه را بدان مأمور می‌شوی انجام ده؛ اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت.

 پس وقتی ابراهیم و فرزندش تسلیم فرمان خدا شدند و ابراهیم او را بر گونه‌اش به زمین انداخت منظره‌ای سخت و ناگوار پدیدارشد و ما او را ندا دادیم که: ای ابراهیم! همانا آن رویا را حقیقت بخشیدی و آن چه را مأمور شدی انجام دادی. ما همان‌گونه که ابراهیم را آزمودیم و پاداش دادیم نیکوکاران را می آزماییم و پاداش می‌دهیم.

 به یقین این فرمان همان آزمون روشن بود. و فرزندش اسماعیل را در برابر قربانیِ بزرگی باز خریدیم و پیام‌ش را در میان امت‌هایی که پس از او آمدند زنده نگاه داشتیم و تا قیامت نیز زنده نگاه خواهیم داشت. 

راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ ]


 *** 

دست نگه دار! 

ما هنوز در خاطرمان هست روزی را که چشم از عالم بریدی و روبه ما کردی تا تو را فرزندی صالح عطا کنیم. 

دست نگه دار! 

ما هنوز اشک شوق تو را به یاد داریم وقتی هاجر چشم در چشمانت دوخت و از آمدنِ اسماعیل‌ت خبر داد.

 دست نگه دار! 

لرزش دستان تو و یقین در دل‌ت از یادمان نرفته وقتی خنجر بر حنجر پسرت گذاشتی تا ایمان‌ت را به رخ ملائکه بکشانی. 

دست نگه دار! 

قربانی ات قبول! اسماعیل را از زمین بلند کن. خاک را از جامه‌اش بتکان. قطره‌ای آب بر لبان‌ش بریز. 

اسماعیل‌ت را به علیِ ارشد حسین بخشیدیم، و به یقینِ نشسته در جان‌ش. و به خاکِ نشسته در بند بندِ بدن‌ش. 

اسماعیل‌ت را به علیِ ارشد حسین بخشیدیم.


خاک بر سرِ دنیا بعد از قربانی حسین...



پ.ن یک:

نوشته‌های داخل کروشه آیاتِ ۹۹ تا ۱۰۷ سوره‌ی صافات اند.


پ.ن دو:

این را من ننوشته‌ام. 

نوشته، قرآنِ ابتداییِ هیئت هنر است در شبِ هشتم محرم سال گذشته.

کلیپ‌ش را همان موقع گذاشتم این‌جا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۵
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

 

بیابان، تمرکز می‌آورد. چیزی نیست که حواسِ آدم را پرت کند. نه ساختمان و جاده و مرکبی هست و نه حتی درختی. آسمان است و زمینِ صاف.

بیابان، بعد از مدتی ترس می‌آورد. ترس هم پشت‌گرمی می‌خواهد برای این که بتوانی از پس‌ش بربیایی. پشت‌گرمی‌ای شبیه این‌که کسی را صدا بزنی و بدانی می‌شنود. صدایش بزنی و بیابان را بگذرانی..

 

علی‌رغمِ تمامِ تغییرات عربستان، عرفات صحرا بوده و صحرا مانده. حاجی‌ها تا غروبِ نه‌مِ ذی‌الحجه آن‌جا می‌مانند. روز را به ذکر و دعا می‌گذرانند و بعد از نمازِ عصر، پای جبل‌الرحمه دعای عرفه می‌خوانند.


***

نقلی می‌گوید آن‌گاه که جبرئیل مناسک حج را به حضرت ابراهیم علیه الرحمه می‌آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت:" عَرَفتَ؟" و او پاسخ داد بله. بدین سبب است که این روز را عرفه می‌گویند.


***

بُشر و بشیر، پسرانِ غالب اسدی روایت کرده‌اند که بعدازظهرِ روز عرفه در صحرای عرفات خدمت سیدالشهدا(ع) بودیم. پس با گروهی از اهل‌بیت و فرزندان و اصحاب، با نهایتِ خاک‌ساری و خشوع از خیمه‌ی خود بیرون آمدند و در جانبِ چپ کوه رحمت ایستادند و روی مبارک خویش را به‌سوی کعبه نمودند و دست‌ها را بر صورت گرفتند -مانندِ مسکینی که طعام طلبد- و دعای معروفِ روز عرفه را خواندند.


***

نزدیکیِ ماجرای ابراهیمِ نبی و حضرتِ ثارالله از همین‌جا شروع می‌شود. از صحرای عرفات؛ و پیش می‌رود تا قربان‌گاه. قربان‌گاهی با دو جوانِ رعنای آگاه. قربان‌گاهی با دو پدرِ تسلیمِ حق. آن‌قدر تسلیم که ذکرِ عرفه‌شان، صدا زدن‌شان توی بیابان این باشد:

"اللهم انی ارغب الیک"

به رغبت می‌آیم سمتِ امتحانِ تو...



پ.ن یک:

نوشته‌ی داخلِ کوتیشن بخشی از دعای امام حسین(ع) در روز عرفه است.


پ.ن دو:

بندهای نوشته شده، همه از مفاتیح‌الجنان استخراج شده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۳
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+


همه چشم به‌راه‌ش بودند. می‌خواستند پاره‌ی تن پیامبر را ببینند. رسول‌الله  دو نفر را پاره‌ی تن‌شان خوانده بودند؛ فاطمه (س) و رضا (ع).


***

روزگارِ ما، روزگارِ دوری‌ است از پاره‌ی تنِ پیام‌بر. فاصله‌ای از جنسِ زمان. زمانی بیش از هزار و سیصد سال.

 

 

الحمدلله که شهرمان زیاد دور نیست از شهر شما آقا.

الحمدلله که هر از چندی صدایمان می‌کنید پهلوی خودتان..

 

 

[ چه‌قدر خوب شد آری، نگاه‌تان به من افتاد

همان دقیقه که چشم‌م درست کنجِ گهرشاد

بدون وقفه به باران، امان گریه ‌نمی‌داد..

هزار تکه شد این من، به لطفِ آینه‌هایت ]

 

 

 

ممنونیم حضرتِ رضا؛ که راه‌مان دادی دوباره بیاییم پابوس‌ت. اصلا تمامِ طولِ سفرت را بنشینی و زل بزنی به گنبد و بگویی "ممنون" بازهم کم است‌. ممنونیم که آن‌قدری دوست‌مان داری که هرکدام‌مان را صدا بزنی از عمقِ زندگی‌هایمان و بیاوری این‌جا..

آقای مهربانی که برای هرکدام‌مان، جداگانه کارتِ دعوت فرستادی...

 

[ اجازه هست بیفتم، شبیهِ سایه به پایت..؟ ]

 

آمده‌ایم پابوسِ پاره‌ی تنِ پیام‌بر...




پ.ن یک:

نوشته‌های داخل کروشه ابیات و مصراع‌هایی هستند از غزل آقای برقعی با مطلعِ " میانِ این همه غوغا میانِ صحن و سرایت؛ بگو که می‌رسد آیا صدای من به صدایت؟ "


پ.ن دو:

نوشته‌هایی که منتشر می‌کنم نوشته‌های بسته‌ی فرهنگیِ هیئت عقیله‌ی عشق هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۵
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

فعلا بگویم که آن چیزی که دل‌م می‌گفت و می‌خواست شد😊

در کمالِ ناباوری هم شد!

روان‌شناسی،دانش‌گاه علامه طباطبایی، روزانه


دیدنِ این عبارت خیلی خوش‌حال‌م کرد.

هرچند که اعتراض می‌دهم و منتظرِ نتایجِ آزاد هم می‌مانم ولی واقعا خوش‌حال‌م.. واقعا واقعا!

می‌ارزید همه‌ی این یک سال😊

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۰
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

در راستای خریدهای دانش‌گاه ام‌روز صبح به تنبلیِ خود غلبه کرده و خانواده را کندیم و بردیم جمعه‌بازار! تمامِ وسایل اعم از دفتر، کلاسور، مانتو، کیف، کوله، جامدادی، کیفِ‌پول، روسری، شلوار و ... را به قیمتِ کم‌تر از 100 هزار تومان را خریدیم و تمام!

الان فقط مانده چادر!



یک روز به تنبلیِ خود غلبه کنید که کارِ پسندیده‌ای‌ست!

این هم آدرس‌ش.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۹
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+


تو با حسین (ع) فرق نداری، فقط کمی

نام‌ت غریب مانده میان غریب‌ها

آن‌قدر شعر از تو نگفتند شاعران
تا این‌که باز شد دهن نانجیب‌ها...


پ.ن:

همان یک باری که رفتم عراق، سامرا تازه آزاد شده بود از دستِ آمریکایی‌ها و زائران کم‌کم اجازه‌ی ورود می‌گرفتند. ما یکی از اولین کاروان‌هایی بودیم که تحتِ اسکورت و پشتیبانیِ بیش از پنج ماشینِ نظامی واردِ سامرا شدیم. ضریح نبود. یک صفحه‌ی مشبکِ چوبی که رویش مخملِ مشکی کشیده بودند و حاشیه دوزیِ زرد داشت. وارد که می‌شدی به دقیقه نرسیده، کنارِ محلِ انفجارِ بمب بودی که کم‌تر از چهارمتر فاصله داشت با محلِ ضریح.

سامرا، همان روز نشان‌م داد که شما و پسر و نوه‌تان اگر معرفی بشوید، چه خطری می‌شود برایشان.

آن معلوم‌الحال که آن به اصطلاح موسیقی را خواند مطمئن شدم.

باید بیش‌تر، از شما بدانم حضرتِ هادی (ع)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۴
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

چند روز بیش‌تر نمانده تا عید غدیر.

چه‌قدر خوب است که اگر برایمان مهم است یک کمی این چیزها، حداقل اطرافیان‌مان را توی روزِ عید خبر کنیم.

مثلا خرده‌ریزهای دوست‌داشتنی را با یک جمله‌ی تبریکِ عید را با خودمان ببریم درِ خانه‌ی هم‌سایه‌ها و با روی باز عیدمبارکی بگوییم.

همه‌مان لباسِ تمیز بپوشیم و یک کاری برای خانه‌مان بکنیم. شاید در حدِ یک کیک پختن که از دستِ همه‌مان برمی‌آید. به کوچک‌ترهایمان عیدی بدهیم و چیزهای این شکلی.

اگر کسی کارِ دیگری به ذهن‌ش می‌رسد اعلام کند :)




پ.ن یک:

همان روزِ اول و توی زیارتِ اول، همان گوشه‌ی صحنِ انقلاب، آن دو رکعت نماز زیارتِ نیابی را خواندم :)


پ.ن دو:

همان‌قدری که یک روزهایی حال‌م بد می‌شود از اوضاعِ بدِ دنیا وقتِ دیدنِ یمن و سوریه و حتی روستاهای خودمان و اوضاعِ آب و گازشان، روزهای چهارشنبه حال‌م را خوب می‌کنند...

چهارشنبه‌های اولِ ماه را می‌روم هیئتِ عقیله ی دبیرستانِ دوست‌داشتنی‌مان،

چهارشنبه‌های دوم، نشستِ فرهنگی مذهبیِ امام‌جواد (ع)، خانه‌ی خانم محمدی،

چهارشنبه‌های سوم هم مجلسِ حضرت زینب (س)، خانه‌ی خانم مسعودشاهی.


همین روضه‌های خانگی، تمامِ انرژیِ ماه‌ را تامین می‌‌کند - بی‌تعارف -


بعدنوشت:

این هم ایده‌ی ما؛ وقتی اجرایی شده :)





۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۲۲
فاء