کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

بسم الله...

سلام!

+

رفته بودم مشهد. همان گوشه‌ی همیشگی صحن انقلاب نشسته بودم به صحبت که دیدم چندین ماه است به صورت جدی به «حج» فکر نکرده‌ام. در ذهن‌م کنارش گذاشته‌ام انگار. حسابی شرمنده شدم.

 

می‌گفت:«می‌دونین کار درست چی‌ه؟ این که خودت رو در شرایطی قرار بدی که مخاطب خاص اعمال عبادی بشی. به جای این که کنار بشینی و بگی خدا رو شکر که من فعلا مستطیع نیستم که پاشم و برم حج، شرایطی رو به وجود بیاری که مستطیع بشی و حج به‌ت واجب بشه. حالا آدم توی خونه‌ی اجاره‌ای زندگی کنه، با اتوبوس این ور و اون ور بره. چی می‌شه مگه؟»

 

مدت‌ها بود این قدر غرق شده بودم در مصرف کردن که یادم رفته بودم حج را، جهاد را، خمس سنگین دادن را.

گوشه‌ی صحن انقلاب یادم آمد و فکر کردم قبل‌ترها چه جسورتر بودم راجع به زندگی. حالا فلان چیز را نشد بخرم؟ چه عیبی دارد؟ حالا آن‌ آتلیه نشد بروم عکاسی؟ خب که چی؟ حالا غذای روزم از بهترین رستوران تهران نشد؟ آخرش قرار بوده این غذا چه بشود حالا؟!

محتاط‌تر شده‌ام و کاملاً دست‌به‌عصا.

متنفرم از این وضعیت.

اگر آخرش قرار است دست خالی برویم، این همه جمع کردن لباس و پول و غذا و ... برای چی؟

 

 

پ.ن:

لازم است این‌ها را بچسبانم جلوی چشم‌م و الا دوباره فردا روز از نو، روزی از نو.

دویدن برای چیزهای به‌دردنخور.

ترسیدن از وسوسه‌های شیطان.

جمع کردن سنگ‌ریزه در ساحلِ الماس...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۰ ، ۲۲:۱۳
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

امروز یک موضوع جدید برای این وبلاگ درست کردم؛ «از اتاق درمان»

دیشب اولین مراجع واقعی‌م را بعد از سه مراجع آزمایشی و جلسات رول‌پلی(roleplay) دیدم. الان مثل همیشه پر از احساسات متناقض‌ام! سرافرازِ مضطرب با افکار ناکافی بودن!

طبیعتاً به خاطر حفظ رازداری راجع به جزئیات جلسات حرفی نمی‌زنم و صحبت جلسات به صورت خاص این‌جا نوشته نمی‌شود اما نگرانی‌های خودم، چالش‌ها و کلیات سیر جلسات را در این موضوع ثبت می‌کنم.

+

مراجع با شکایت یک اختلال خوش‌خیم آمده بود. وسط مصاحبه‌ی تشخیصی نشانگان یک اختلال جدی را دیدم و واضحاً ترسیدم! حس می‌کردم ناگهان یک لایه را کنار زدم و چیز وحشتناکی آن زیر دیده‌ام! این بعد از وجودم برای خودم شناخته نشده بود. سر جلسه تپش قلب گرفتم. سعی کردم خودم را کنترل کنم که این اضطراب در صدایم مشخص نباشد اما میزان موفقیت‌م را خودم نمی‌دانم.

مراجع خوب هم‌کاری می‌کرد و توضیح می‌داد و جزئیات می‌گفت. من هم تا حد ممکن در جلسه خوب گوش می‌دادم و همین بازخورد را هم گرفتم اما حس خودم این بود که خیلی زیاد گوش دادم! در مدیریت زمان جلسات باید ورزیده‌تر باشم.

مسئولیت ناگهانی روی دوش‌م سنگین شد! قبل‌ترها حرف می‌زدم و در می‌رفتم اما حالا باید همه چیز حساب‌شده‌ی حساب‌شده باشد!

شبیه حالی که مادرم زمان طرح‌ش تجربه می‌کرد.

امیدوارم ماجرا خوب پیش برود.

دعا کنید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۱:۳۹
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

شب 28ام صفر است. دو ماهی می‌شود خانه را سیاه‌پوش کرده‌ام و حسرت‌ها را فرو برده‌ام. در حالی که صدای مسابقات کشتی دارد در خانه‌ی خالی پخش می‌شود این پست را می‌نویسم.

دانش‌جوی کارشناسی که بودم، دو واحد علم‌النفس داشتیم و شانزده جلسه‌ی 1.5 ساعته رفته‌ام سر کلاس. می‌شود به عبارتی 240 ساعت خواندن درباره‌ی نفس. 

چیزی که این دو ماه از این نفس فهمیدم، از همه‌ی آن 240 ساعت بیش‌تر بود.

امان از نفس.

امان از نفس وقتی افسار وجود را می‌گیرد در دستان خودش.

امان از تنبلیِ ناشی از حکم‌رانی نفس.

امان از عُجبِ راه‌یافته در تک‌تک اعمال از پس هِی کردن‌های نفس.

امروز بیش از هر وقتی نیاز دارم جمع کنم همه چیز را بروم در بیابان. جایی که کسی نباشد. من باشم و نفس‌م.

دل‌م می‌خواست که می‌شد یک بلیت مشهد بخرم و صبح راه‌آهن باشم. آه که حتی در این خواسته‌های به ظاهر ارزش‌مندم هم «دل»م را وارد کردم.

یک متحیرِ مضطر که نمی‌داند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط.

آدمی که گویا بازگشته به بحران‌های دوران نوجوانی.

فاطمه‌ای که نفس‌ش سوار شده بر همه چیز.

مرا این طور مپسند خدای عزیزم.

کار از تو می‌رود مددی اِی دلیلِ راه...

 

پ.ن:

الله اکبر. از همه‌ی جنگ و جدال‌های ما با خودمان...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۰ ، ۱۹:۴۸
فاء