کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۲ مطلب با موضوع «از اتاق درمان» ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

چند وقتی می‌شود که دارم سومین مراجع واقعی‌م را هم می‌بینم. 

این مراجع‌م به اصطلاح ما روان‌شناسی‌خوانده‌ها، اصلاً psychological minded نیست؛ یعنی به افکار و احساسات‌ش دسترسی ندارد. از طرفی یک سری ملاحظات جدی دارد که کار با او را برای من سخت می‌کند. خیلی کلی حرف می‌زند، حاشیه‌پردازی می‌کند و به اصل موضوع نمی‌رسد. این شرایط باعث می‌شود احساس کفایت درمان‌گر به شدت آسیب ببیند. این که شش جلسه است با هم حرف می‌زنیم و من تازه جلسه‌ی پیش فهمیدم مناسبات خانوادگی پیچیده‌اش را. و البته این که جلسات‌ش را ادامه می‌دهد برای من بسیار ارزش‌مند است. این جلسه برای اولین بار در جلسه‌ی درمان گریه کرد. با یک جمله‌ی خیلی بدیهی و ابتدایی. 

من تا آخر جلسه داشتم به احساسات ابر‌ازنشده‌اش فکر می‌کردم. احساساتی که با جمله‌ی«به هر حال توی 15 سالگی یه دختر به پدرش خیلی نیاز داره» فعال شدند و تا آخر جلسه از چشم‌هایش جاری بودند.

روی‌کرد غالب من درمان شناختی است؛

این دسته از درمان‌ها یک ویژگی دارند که من را بسیار به آن‌ها علاقه‌مند می‌کنند. این درمان‌ها با مراجع بسیار شفاف‌اند. درمان‌گر احساسات‌ش را به مراجع منتقل می‌کند و از او بازخورد می‌خواهد. 

آخر این جلسه به مراجع‌م گفتم: «من خیلی خوش‌حال شدم که این جلسه گریه کردی. این یعنی سپر محافظ از روی احساسات منفی‌ت برداشته شده و حالا تازه می‌تونیم بریم سراغ‌شون.»

به صحبت‌های استادمان فکر می‌کنم که می‌گفت:«به عنوان یه درمان‌گر باید حتماً دستمال کاغذی و آبنبات روی میزتون باشه.»

از یک سمت دیگر اگر نگاه کنید، من یک دانش‌جوی مشاهده‌گرم که شبیه آدم‌های بی‌رحم از گریه‌ی آدم‌ها خوش‌حال می‌شود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۱۲
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

امروز یک موضوع جدید برای این وبلاگ درست کردم؛ «از اتاق درمان»

دیشب اولین مراجع واقعی‌م را بعد از سه مراجع آزمایشی و جلسات رول‌پلی(roleplay) دیدم. الان مثل همیشه پر از احساسات متناقض‌ام! سرافرازِ مضطرب با افکار ناکافی بودن!

طبیعتاً به خاطر حفظ رازداری راجع به جزئیات جلسات حرفی نمی‌زنم و صحبت جلسات به صورت خاص این‌جا نوشته نمی‌شود اما نگرانی‌های خودم، چالش‌ها و کلیات سیر جلسات را در این موضوع ثبت می‌کنم.

+

مراجع با شکایت یک اختلال خوش‌خیم آمده بود. وسط مصاحبه‌ی تشخیصی نشانگان یک اختلال جدی را دیدم و واضحاً ترسیدم! حس می‌کردم ناگهان یک لایه را کنار زدم و چیز وحشتناکی آن زیر دیده‌ام! این بعد از وجودم برای خودم شناخته نشده بود. سر جلسه تپش قلب گرفتم. سعی کردم خودم را کنترل کنم که این اضطراب در صدایم مشخص نباشد اما میزان موفقیت‌م را خودم نمی‌دانم.

مراجع خوب هم‌کاری می‌کرد و توضیح می‌داد و جزئیات می‌گفت. من هم تا حد ممکن در جلسه خوب گوش می‌دادم و همین بازخورد را هم گرفتم اما حس خودم این بود که خیلی زیاد گوش دادم! در مدیریت زمان جلسات باید ورزیده‌تر باشم.

مسئولیت ناگهانی روی دوش‌م سنگین شد! قبل‌ترها حرف می‌زدم و در می‌رفتم اما حالا باید همه چیز حساب‌شده‌ی حساب‌شده باشد!

شبیه حالی که مادرم زمان طرح‌ش تجربه می‌کرد.

امیدوارم ماجرا خوب پیش برود.

دعا کنید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۱:۳۹
فاء