کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۳۱ ب.ظ

به تبریز ار شوی ساکن ...

بسم الله...

سلام!

+

خاطرات تبریز بسیارند. از تمام مشکلات ریز و درشت تا فرو رفتن توی آبشار آسیاب خرابه و سُر خوردن از آبشار.

از والیبال دیدن پر دردسر تا جاده ی تبریز-جلفا و آدرس عجیب کانون زبان.

از دوست خانم محمدی تا "جمشید" و "ناراحت شدی؟" و "هه هه هه" و پشت کنکوری ها.

گاهی بعضی چیزها آن قدر تمرکزت را می گیرند که توانت برای پیدا کردن نشانه های پیروزی ات کم و کمتر می شود.

گاهی حاشیه ها برایت مهم تر از متن ماجرا می شود.

این سفر برای من با یک گروه کاملا جدید شروع شد. گروهی که سابقه ی کلی سفر مشترک باهم داشتیم ولی نه این قدر نزدیک.

همین جا از همه ی هم گروهی ها و هم کوپه ای های عزیز باید تشکر کنم.

انصافا خیلی وقت ها قیافه ی غیرقابل تحملی به خود می گرفتم ولی فکر کنم همه ی همه تان برایم دعا کردید چون بحران به وجود آمده به طور حیرت انگیز و معجزه آسایی مدیریت و حل شد.

از شکوفه و شبنم عزیز باید تشکر کرد برای کارِ بی چشم داشت شب اول شان.

از بچه های اتاق ۱۸(!) برای وقت شناسی شان.

از هانیه سمندری برای تبریزگردیِ روز اول که الان واقعا تمام لحظه های گم شدن مان خنده دار است!

اردوی رامسر همچنان بهترین اردوی تحصیلی من است اما این اردو می تواند بعد از سفر مشهد سومین شان باشد.

الان از انتخاب یک گروه تقریبا جدید خوشحالم چون آدم های خوش سفر بسیاری را شناختم که می توان راحت و بی دغدغه ۴ روز را با آن ها گذراند و در مقابل آدم هایی را هم کشف کردم که حتی گذراندن اجباریِ ۴ دقیقه توی کوپه ی قطار هم با آن ها ناممکن می نماید.

این را توی سفر قبلی هم فهمیدم که بعضی آدم ها نمی توانند انتظاراتت را برآوده کند. بهترین کار در همچین موقعیتی دوری نسبی از آن هاست. که نه آن ها با انتطارات تو اذیت بشوند و نه تو مجبور باشی خودت را بخوری. صد البته که کار اولی تر پایین آوردن سطح انتظارات از همه است. انتظاراتی در حق و قبال خودت البته و نه جامعه.

بیان مکرر انتظارات کاری برای آدم نخواهدکرد. برآورد شرایط بهترین راهکار می تواند باشد.

این سفر یک چیز خیلی خوب یادم داد: این که باید بعضی وقت ها با آدم های خیــــــلی متفاوت با خودت هم معاشرت داشته باشی که یادت بماند که می شد الان جای آن ها باشی اگر پدرت نبود، مادرت نبود، معلم هایت نبودند، محدودیت های دینی ات نبود و...

باید تشکر کرد از همه ی معلم هایی که خدا صبرشان را با قیافه ی من امتحان کرد!!!

و در آخر توصیه می کنم هیچ وقت به اردوگاه الغدیر تبریز نروید تا وقتی که مدریت ش عوض شود!

 

 

پ.ن۱:

دلم برای بسیاری از خوانندگان این وبلاگتنگ شده است. جای تان اینجا هم چنان خالی است.

پ.ن۲:

آرامشی که این سفر برایم داشت - جدای از مقوله ی کانون زبان - بسیار دوست داشتنی بود.

پ.ن۳:

جای یک نفر " خانم وظیفه " خالی بود.

پ.ن۴:

می خواستم این سفر هم همراه سفرنامه ی طبقه بندی شده ای باشد مثل سفر مشهد ولی کانون زبان عزیـــز(!) نگذاشت آن طور که باید دقت کنیم...

پ.ن ۵:

تو ماه ـی و من ماهیِ این برکه ی کاشی ... اندوهِ بزرگی ـست زمانی که نباشی

آه از نَفَس پـــاک تو و صبح نشـــابور ... از چشم تو و حجـــره ی فیــــروزه تـــراشی

پلـــکی بزن ای مخـــزن اســــرار که هربار ... فیروزه و المــــاس به آفاق بپـــــاشی

هـــرگز به تو دستم نرسد ماهِ بلنــدم ... اندوه بزرگی ـست، چه باشی چه نباشی

ای باد سبک ســار، مرا بگــــذر و بگــــذار ... خوش دار کـه آرامش ما را نخــــراشی

 

لطفا به تشبیه های خارق العاده و بیت چهارم دقت کنید!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۲۵
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی