کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

پزشک‌ها یک مفهومی دارند تحت عنوان زمان طلایی یا Golden time. سیستم‌های درمانی و بهداشتی بودجه‌های کلان خرج می‌کنند برای این که بیمار در زمان درست به مکان درست و با امکانات مناسب برسد وگرنه احتمالاً با چند ساعتی این طرف و آن طرف‌تر موتورسواری که تصادف کرده است یا خانم جوانی که سکته‌ی قلبی کرده است به مرکز درمانی می‌رسد به هر حال. فقط دیگر کار از کار گذشته و زمان طلایی از دست رفته است.

بعد از زمان طلایی در بسیاری از موارد دیگر مهم نیست برسی یا نه؛ کار از کار گذشته است.

هر چیزی در زمانی که باید، اثر مناسب را دارد. اگر در زمان مناسب جای مناسبی قرار نگرفت دیگر تاثیرگذار نیست.

+

نوشتن من چند سالی می‌شود که نظم‌ش را از دست داده. خطوط و کلمات در زمان مناسب‌شان نوشته نمی‌شوند و بعد از گذر از آن زمان دیگر کلمات به اراده‌ی من نیستند و این ننوشتن، من را بد‌ه‌کار خودم کردم است.

وقتی در زمان درست نمی‌نویسی، روح کلمات رفته و دیگر حتی نوشتن چیزی را برنمی‌گرداند.

+

اتفاقی می‌افتد و تو منتظر واکنش‌ای. یک هفته، یک ماه، یک سال. واکنشی که منتظرش بودی را نمی‌بینی.

بعد از گذشت این دوران وقتی طرف مقابل بالاخره تو را می‌بیند و شروع می‌کند به پاسخ دادن انگاری چیزی رفته باشد و دیگر جایش پر نشود. زمان طلایی گذشته و آن خاطره مرده، شبیه بافت قلب که می‌میرد و دیگر احیاء هم کارساز نیست.

+

آدم‌ها در یک زمان مشخص برای چیزی حال دارند. زمان‌ش که بگذرد روح آن کار می‌رود و فقط شکل‌ش می‌ماند، فقط فیزیک‌ش می‌ماند.

محمد معتمدی مثال خوبی می‌زد. می‌گفت موسیقی از جنس فرکانس است، از جنس فیزیک. کما این که وقتی یک ظرف می‌شکند ما صدای آن را با قواعد فیزیک صوت بررسی می‌کنیم اما موسیقی را فقط با قواعد فیزیک صوت نمی‌سنجیم. موسیقی چیزی دارد فراتر از فرکانس و عدد و طول موج.

نه تنها موسیقی که تمام کارهای دنیا روح دارند. روحی که باید در زمان درست به دادش رسید وگرنه می‌میرد. حالا بعد از آن به بهترین شکل، فیزیک آن کار را انجام بده، یک چیزی یک جایی کم است. نمی‌چسبد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۱۷
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

آه فرزانه‌ی پزشکی،

چهار ماه می‌شود که ظاهراً نیستی و من هنوز در برابر چیزهایی که به تو مربوط‌اند بی‌دفاع‌ام.

آن روز که آقای دهقان بهم پیام داد برای گلگشت بی‌دفاع بودم، آن روزی که به یوهان ایمیل زدم برای این‌جا درس را شروع کردن بی‌دفاع بودم، آن روز که محیا در ماشین گفت کی توی هیئت هنر نزدیک‌ترین دوست‌ت بود بی‌دفاع بودم، هر روز که می‌رفتم خیابان بالایی خانه‌مان بی‌دفاع بودم، صبح‌هایی که منیژه‌ی «نشان» بهم می‌گفت «به راست بپیچید و سپس در فرزانه به مسیر خود ادامه دهید» بی‌دفاع بودم، هر بار که ماجده گفت «هستی فلان کار را انجام بدهیم؟» بی‌دفاع بودم، خانم رضاییان که از دکور زدن برای جشن تکلیف دخترش گفت بی‌دفاع بودم. آه فرزانه‌ی پزشکی، حالا که روزهای اعتکاف است از همیشه بی‌دفاع‌ترم در برابر خاطره‌ها. آخرین باری که در رانا پلاس سفید نشسته بودی که از خیابان فرزانه تو را به خانه‌ات برسانم که استامپ‌های فراموش‌شده را دقیقه‌ی نود بیاوری چیزی به من گفتی. آن روز نتوانستم جواب‌ت را بدهم. حالا حتماً می‌دانی. بگو چه کنم.

تو جزئیات را می‌دیدی. آن روزها زیاد با هم آشنا نبودیم اما به من گفتی:«همیشه این استقلال تو در عین تعاملی که با خانواده می‌کنی برای من جالب بوده. می‌آی این رو به فلانی‌ها هم بگی؟»

آمدم. گفتم.

خوش‌حال‌ام که آن روزها در نوجوانی من را دیدی. ممنون‌ام.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۳۹
فاء