کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

بسم الله...


سلام!

سالِ اولِ راهنمایی بود که یکی از بچه های هم مدرسه ای که واسطه ی انشاهایی که سرِ کلاس می خواندم نویسنده ی وبلاگی کرد من را در مرحومِ بلاگفا به آدرسِ 3mfarzgu که فکر می کنم چهار پنج سالی باشد که حذف شده است. یک وبلاگِ گروهی با نامی دوست داشتنی : " کافه فرزانگان "

سالِ دومِ راهنمایی وبلاگِ شخصی م راه افتاد و تا قبل از بازی در آوردنِ بلاگفا هم همان جا می نوشتم. توی shall-gardan و بازهم به همان نامِ دوست داشتنی : " کافه فرزانگان "

اوایل از روزهایم می نوشتم و دلخوری هام و احساساتِ اگزجره شده ام در دورانِ نوجوانی. خاطرات و نوستالژی بازی و این چیزها.

کمی بعد حرف هایم اعتراض شدند و وبلاگم پر از نامه های سرگشاده و پست هایی با مخاطبِ خاص.

کمی بعد نوشته هایی که تک و توک، میانِ این همه قلم فرسایی شسته و رفته در می آمدند هم گوشه ی این صفحه ی مجازی جای شان را پیدا می کردند و می نشستند.

اوضاع به همین منوال پیش می رفت تا رسیدیم به این جا: shaalgardan و بازهم با همان نامِ دوست داشتنی : " کافه فرزانگان "

که قرار است همان نوستالژی بازی باشد و فکرهای کمی جدی و نمونه ی کارهای فرهنگی و این جور چیزها؛ یک کافه ی کوچک به نامِ مدرسه ای که هفت سالِ خوبِ عمرم را داخل ش سپری کردم.


نویسنده ی پست ها از حضورتان بسیار خوشحال است.