کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

پیش‌نویس:

این نوشته را در آخرین روز تیر ماه سال 1400 می‌نویسم. و زمان اتفاقاتی که در ادامه می‌آورم دو ماه گذشته است. غمگینی و عصبانیتی ندارم. می‌نویسم به جهت آن که اهداف این مجموعه برایم عزیز بود. به امید آن که این نوشته بتواند کمکی به پیشبرد اهداف‌شان کند.

 

یک خطی ماجرا می‌شود این که: من با دبیرستان فائزون به عنوان محل کار خداحافظی کردم.

همکاری من با این دبیرستان از سال 96-97 به صورت پروژه‌ای شروع شد و همان وقت‌ها به نظرم هدف‌شان بسیار ارزشمند آمد. از میانه‌ی سال 99 من کار را در دبیرستان دوره اول فائزون، به عنوان مسئول پارک هدایت تحصیلی شروع کردم. اسم‌ش را انتخاب کردیم و شد: «نقش‌ه». هدف‌ش هم هدایت صحیح تحصیلی بود برای دختران دانش‌اموز؛ بلکه از تغییر رشته‌های پس از لیسانس و فوق‌لیسانس کم شود.

چیزی که در ابتدای کار به مدت چهار ماه اذیت‌کننده بود، محل کار بود. یک اتاق بدون ارتباط با هیچ‌کس و هیچ‌چیز دیگر.(محل اصلی مجموعه از اسفند آماده شد و مجموعه تغییر مکان داد.)

این مسئله شاید به نظر مهم نیاید اما مثلا نبود آب و چای و تنظیم نبودن دمای هوا و... در طولانی مدت می‌تواند نیروی کار را فرسوده کند.

دومین نکته، عدم فهم مشترک بود روی نکات. دیدِ منِ دانش‌جوی بیست‌وچند ساله با دید مسئول سی و چند ساله بسیار متفاوت بود.

عجیب بود. فضای متفاوت کاری و تحصیلی ما پیش از فائزون به شدت خودش را نشان می‌داد. روی‌کرد مستقیم دینی که یحتمل از فضای مدارس مذهبی می‌آمد و روی‌کرد هزار بار کادوپیچ کردن و در لفافه پیچیدن یک مفهوم دینی من که از فضای فرزانگان نشات می‌گرفت. این دو روی‌کرد بسیار متفاوت لذت کار را از من می‌گرفت. مدام حس می‌کردم این بیان مستقیم دارد همه‌ی سناریو چیدن‌هایم را عبث می‌کند.

سومین نکته، سازوکارهای بسیار پیچیده‌ و نامشخص مدرسه بود و مشخص نبودن انتظارات مدرسه از نیروها.

من با مدیر راهنمایی فائزون و پس از آن با مدیر در ارتباط بودم. یعنی فقط دو سطح ارتباطی. اما اگر خدای‌نکرده لازم می‌شد یک مسئله با یک گروه مستقر در دبیرستان چک شود مصیبت بود. حالا باید با واحد فرهنگی حرف می‌زدم؟ یا آموزش؟ یا خود معلم؟

حالا به این اضافه کنید شرح شغل نامشخص را! در جلسه‌ی آفر به شما گفته می‌شد که قرار نیست فشاری روی شما باشد و شما تلاش کنید محتوا تولید کنید و مدرسه اشتباهات شما را به عهده می‌گیرد و شما نگران نباشید اما در واقع این اتفاق نمی‌افتاد. بابت کوچک‌ترین تاخیر یا تغییر در برنامه شما مسئول‌اید نه مسئول بالادست شما.(این‌جا با این که کدام روی‌کرد درست است حرفی ندارم. صحبت‌م ناظر به عمل خلاف حرف اولیه است.) انتظار مجموعه از شما مشخص نیست و این باعث می‌شه بتواند در هر لحظه به شما این حس را القا کند که برای انجام کارتان کافی نیستید. شاید در کلام به شما بگویند که شما تنها کسی هستید که می‌تواند این کار را انجام دهد اما در عمل اتفاق دیگری می‌افتد. شما یان حس را دارید که مجموعه از شما انتظاراتی دارد که نمی‌توانید برآورده‌شان کنید و همین ممکن است در طولانی مدت یا شما را بسیار رشد دهد و یا عزت نفس‌تان را درب و داغان کند.

چهارمین نکته حس عدم اطمینان بود. طبیعی است که من به عنوان یک کارمند لازم نباشد همه‌ی جزئیات یک مجموعه را بدانم اما اگر بدانم که چیزی دارد از من مخفی می‌شود در عمل‌کردم تاثیر بسیار منفی‌ای خواهد داشت. به نسبتی که مجموعه غریبه بودنِ من را با خودش به روی‌م بیاورد من هم حس تعلق‌م را از دست می‌دهم. پس به نظرم طبیعی بود که پس از دو ماه حس غریبگی گرفتن، احساس تعلق من به سیستم کم‌تر از یک دهم قبل شود. دلیل هم واضح است به نظرم.

و اما نکته‌ی پنجم؛ عدم شبکه‌سازی و تلاش برای ساخت هویت جمعی معلم و نیرو در مدرسه بود. من در اردی‌بهشت ماه سال 1400 در دبیرستان فائزون کار می‌کردم و از قضا روز 12 اردی‌بهشت و سه چهار روز قبل و بعدش هم در مدرسه حضور داشتم اما هیچ برنامه‌ای بابت روز معلم ندیدم. اگر برنامه‌ای نبوده یک ضعف است و اگر بوده و من تجربه‌اش نکردم، نکته‌ی چهارم تایید می‌شود. به نظرم یک یادداشت برای کارکنان در روز تولدشان خرج چندانی برای مجموعه ندارد اما این حس را به فرد می‌دهد که من برای این آدم‌ها مهم بوده‌ام. (اتفاقی که در شرکت‌های کامپیوتری زیاد می‌افتد.) دورهمی معلم‌ها، معرفی‌شان به همدیگر، در جریان برنامه‌های مدرسه بودن هم در این شبکه‌سازی موثر است.

 

این‌ها نکات اصلی‌ای بودند که به نظر من می‌رسید. چیزی که وادارم کرد بعد از این همه وقت از تجربه‌ام بنویسم این واقعیت تلخ بود که پس از جدایی من از مجموعه در پی یک اتفاق و برخورد ناخوشایند هیچ‌کس پی‌گیر ماجرا نشد. کوچک‌ترین نشانه‌ای از درک اشتباه بودن برخورد نگرفته‌ام و همین نگران‌م می‌کند. این که مجموعه متوجه دلیل جدا شدن برخی نیروهایش نیست. این که من آدم کارآمدی بودم یا نبودم، تعلل می‌کردم یا نمی‌‌کردم موضوع ثانویه است. موضوع اول این است که الان فائزون می‌داند خانم ایکس و آقای ایگرگ چرا ازش جدا شده‌اند؟ اگر بداند، بودن یا نبودن من زیاد مهم نیست. اما اگر نداند حیف از این ایده‌های بکر و خوب...

سهم نیروی کار و سهم محل کار از ساختن یک محیط خوب کاری و پربازده چه قدر است؟

این که نیرو باید آرمان‌هایش را در نظر بگیرد و برای یک سری چیزها کار نکند آیا چیزی از تعهد فضای کاری برای ساخت یک محیط پویا و امن کم می‌کند؟

 

پ.ن:

بعد از ترک فائزون در سه راهنمایی دیگر تهران شروع به کار کردم. نمی‌دانم ادامه‌ی کارم با آن‌ها به کجا خواهد رسید اما عنوان شغلی‌م جالب است! معلم قرآن!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۰ ، ۱۹:۳۰
فاء