کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

قلب‌م انگاری چند تکه شده باشد و هر تکه‌ش جایی جا مانده باشد.

یکی‌ش مرزِ چذابه که آقای راننده‌ی دوجِ آمریکایی در کاظمین به آن می‌گفت شَیب.

یکی دیگرش خلوتیِ حوالی سامرا و پیچ و تابی که باید بخوری تا برسی به حرم.

یکی ورودی حرم پدر و ایوان طلایی رنگ‌ش.

دیگری خیابان‌های اطراف بین‌الحرمین و چای ایرانی بعد از چهار روز چای عراقی خوردن.

یکی دیگر دمنوش آویشنی که صبح سحر در محوطه‌ی حرم امام جواد می‌دادند.

قلب من انگاری مانده باشد زیرِ آن کامیون انتقال خون در مجاورت حرمِ عموی بچه‌های کربلا.

 

امسال فکر می‌کنم دل آن
شلوار سرمه‌ای تن‌درست
و آن کوله‌ی کوچک دلسی
و چفیه‌ی مشکی‌ رنگی که با وسواس از پاساژ مهستان خریدم‌ش
و سربند "یاحسین" که به بازوم بسته بودم
و خاکشیرهایی که مادر هم‌سرم هم‌راه‌مان کرده بود و عجیب چسبیدند
و کفش‌‌های کتانی سبک‌م
هم تنگ باشد.

 

من فکر می‌کنم این روزهای محرمی باید بیاورم‌شان بیرون و با خودم هم‌راه‌شان کنم که نمیرند از دل‌تنگی.

من فکر می‌کنم امسالِ محرم خانه‌ام چه شکلی خواهد شد؟

چای ایرانی روضه را می‌آورم بیرون و می‌ریزم در ظرف چای خانه.

فکرم مشغول می‌شود که اگر پرچم سیاه تا اول محرم نرسد، چه کار کنم؟

روی استیک‌نوت‌ چسبیده شده به کابینت آشپزخانه می‌نویسم "نذری" که یادم بماند بسم‌اللهِ پختنِ ناهار و شام محرم را با نیت نذری بگویم.

قاب عکس‌های روی طاقچه را دستمال می‌کشم و در آستانه‌ی آغاز محرم خیره می‌شوم به نگاه‌شان...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۰
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

عید غدیر بود و زوج جوان دل‌شان می‌خواست کاری برای عید بکنند. به علاوه که شروع زندگی‌شان هم گره خورده بود به این روز و دوران همه‌گیری کرونا. شبِ قبل از عید رفتند توی خیابان‌های شهر گشتند دنبال ظرف یک بار مصرف. روش ساخت پاپیون از روبان را از پینترست پیدا کردند. ماژیک سی‌دی خریدند و تک‌تک روبان‌ها را روی ظرف‌ها چسباندند. بعد از آن دنبالِ چهل تک مصرع زیبا درباره‌ی غدیر گشتند و روی ظرف‌ها به تعداد اعضای خانواده‌شان تک‌بیت و تک‌مصرع نوشتند و بین عزیزان‌شان پخش کردند.

روزِ عید، آن طوری که دوست داشتند جشن کوچکی گرفتند و به هر کس یک بسته‌ی میوه و شیرینی دادند و زندگی‌شان را رسماً شروع کردند.

شاید به نظر بقیه جشن‌شان بی‌سروصدا بوده اما همان چیزی بود که خودشان می‌خواستند. مهم این است که دل خودشان حسابی خوش است با شیوه‌ی شروع زندگی‌شان...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۷
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

دوست عزیزی دارم که چند ماهی است متاهل شده و حالا دارد می‌رود سر خانه و زندگی خودش.

امروز پیام‌ش به دست‌م رسید که:

 

سلام
عیدتون مبارک 😍

ما امروز به امید خدا زندگی مشترک‌مون رو شروع میکنیم 😊
خیلی دوست داشتم تو همچین شبی، کنار شما رفقای عزیزم باشم و کِیف کنم باهاتون ولی خب شرایط جوری نبود که بشه. حتما خیر و صلاحی توش بوده 😊

خیلی دعا کنید برام. برای عاقبت بخیری و خوشبختی‌م. برای‌ اینکه پدرم امام علی، به زندگی‌مون نگاه ویژه بکنه 🍃

دوست‌تون دارم؛ زینب سادات 😊

 

عزیز است و کارش و نگاه‌ش به زندگی هم دوست‌داشتنی :)

عاقبت هر دوتان با هم ختم به خیر شود و روز به روز هم‌دیگر را بیش‌تر رشد بدهید و تندتند بیایید با ما معاشرت کنید laughwink

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۴
فاء