کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

یکی از دوستان‌م از قول یکی از اساتیدش جمله‌ای نقل می‌کرد که حسابی در دو ماه اخیر به آن پی برده‌ام: «اگه به کارهات نمی‌رسی، یعنی به اندازه‌ی کافی سرت رو شلوغ نکردی!»

دو ماهی می‌شود که من یک کارِ پاره‌وقت دارم. کاری که از کارهای پاره‌وقتِ قبلی‌م وقت بیش‌تری می‌گیرد.

در کنارش دغدغه‌ی هیئت عزیز عقیله‌ی عشق را هم در حوزه‌ی محتوا دارم.

و کارِ کوچکی هم در هیئت دانش‌گاه جدید انجام می‌دهم.

هشت واحد درسی دانش‌گاه که به اندازه‌ی هجده واحد زمان‌بر هستند.

و کارهای خانه که تمام وقت‌اند.

راست‌ش زندگیِ خانوادگی را اداره کردن، برای خانم‌ها به معنای محدود شدن (خوش‌بینانه نگاه می‌کنم که نمی‌گویم از بین رفتن!) زمان‌های یک‌سره‌ی آزاد است. حالا باید دنبال وقت‌های مرده بود. 

زندگیِ خانوادگی را اداره کردن، یعنی یک کارِ تمام وقت.

و شما برای انجام یک کار تمام وقت و یک کار پاره‌وقت به صورت توامان، لازم است تک تک لحظه‌ها را دریابید. وگرنه هفته به نیمه می‌رسد و شما بین درس دانش‌گاه و کارهایی که باید تحویل‌شان بدهید و ددلاین‌شان گذشته و ظرف‌های نشسته در سینک و نداشتنِ ظرف دیگر برای پختن ناهار(!) و لباس‌های اتو نشده و کارهای دوست‌‌داشتنی خودتان دفن خواهید شد!

نقش یک خانم در خانه چیست؟

مادرم از پیش از تولد من تا همین امروز شاغل است؛ و بسیار شاغل. و بسیارتر مشغول.

فکر می‌کنم نقش و وظیفه‌ی یک خانم در خانه بیش از انجام دادن کارهای خانه، مدیریت کردن آن‌هاست. این کار را به دختر اول بسپارد و آن یکی را به پدر خانواده و پسر دوم را هم مامور کار دیگری کند. خودش هم این وسط هم کنترل‌کننده‌ی کارها باشد، هم آموزش‌دهنده و هم هم‌آهنگ‌کننده.

حالا و بین این همه کار هزار و یک رنگ، لزوم برنامه‌ریزی را بیش‌تر درک کرده‌ام و به چالش‌های جدیدی خورده‌ام. دفترچه‌ای برداشتم و کارهای هر روزم را شب قبل در آن می‌‌نویسم. خسته که می‌شوم و می‌خواهم زیر میز بازی بزنم، دنبالِ راه‌حل واقعی می‌گردم برای رفع مشکل. سعی دارم بین این آجرهایی که دارم و باید برایشان فکری کنم، خانه‌ی مورد علاقه‌ی خودم را بسازم.

شوخی که نیست؛

حدود ربع قرن عمر کرده‌ام و ترسِ بی‌حاصلی کم‌کم وارد دنیایم شده. آدم‌ها کارها و ماموریت‌های مهم زندگی‌شان را شروع کرده‌اند و من نمی‌دانم پروژهای در جریان‌م آیا ارزش‌ش را داشته‌اند و دارند؟

مرگ انگاری جدی‌تر و نزدیک‌تر شده؛ زندگی هم. 

 

 

 

برایم نوشت: تسبیحات حضرت زهرا یادت نره. توی همین روزهای شبیه احوالاتِ تو بود که پیام‌بر به دخترشون این اذکار رو یاد دادن. چه خوب نوشت برایم... آرامش و طمانینه‌م کم شده. باید برای خودم بیش‌تر از «خاطر نازک گل» بچسبانم روی در و دیوار...

 

پ.ن یک:

خواستم بگویم که من فراموش‌تان نکرده‌ام. حواس‌م هست دو سال شده که نیت جدی می‌کنم برای آمدن و نمی‌شود.

 

پ.ن دو:

این که این روزها دوباره به این فکرها افتاده‌ام قطعاً تصادفی نیست. این روزهای فاطمیه و این روزهای نزدیک به نیمه‌ی دی و این روزهای ابتلا.

 

پ.ن سه:

چند ماهی می‌شود که احساس می‌کنم باید کفش و لباس بخرم. نگاهی به کمد لباس‌ها و جاکفشی می‌اندازم. دو کفش کتانی خوب دارم، یک چکمه‌ی خوب، دو کفش مهمانیِ تقریباً نو و یک کفش که روزانه می‌پوشم‌ش. گرچه آخرین‌شان را دو سالی می‌شود که خریده‌ام اما هم‌چنان قابل استفاده هستند؛ همه‌شان. مواجه شدم با این واقعیت که احساس فقرم بسیار بیش از فقرم شده. کفش‌م نو و جدید نیست اما تمیز و مرتب است و قابل استفاده برای حداقل یک سال دیگر. 

کار می‌کنم که حقوق بگیرم.(نه این که تاثیرگذار باشم)

حقوق می‌گیرم که کفش بخرم.

کفش می‌خرم که بگذارم توی جاکفشی.

آگاهی به مصرف‌گرا شدن‌م باعث شده تا الان سه ماه مقاومت کنم در برابر خرید چیزهای غیرضروری. امیدوارم در این مبارزه با نفس موفق باشم.

آگاهی به مصرف‌گرایی کمک می‌کند که بفهمم نیازی نیست بخش قابل توجهی از حقوق ماهیانه‌ام را خرید کنم. کم‌کم مفهوم قرض‌الحسنه و صدقه و انفاق مالی روشن‌تر می‌شود. حالا حتی کار کردن پرمعناتر می‌شود. لازم نیست آن‌قدر برای پول کار کنی که همه‌ی ارکان زندگی‌ت درب و داغان شود. حالا می‌روی و نقش‌ت را پیدا می‌کنی و به قدری که نیاز داری از نفع‌ش بهره‌مند می‌شوی و باقی را صرف رشدت می‌کنی. 

غرق شدیم در این مصرف‌گراییِ رنگارنگ...

خدای عزیزم،

دغدغه‌های من را بزرگ کن. از این هدف‌های کوچک خسته‌ام. روح‌م مچاله شده در کوچکیِ جسم‌م.

انگاری هیچ چیز ارزش این دنیا را ندارد. آدمی‌زاد بیش از این دنیا می‌ارزد. باید دنبال یک راه گشت که بیارزد...

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۹ ، ۱۲:۵۶
فاء