کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ

فکر خود را با خود بیاورید داخل!

بسم الله...

سلام!

+

هیچ وقت به خودم اجازه ندادم به یک آقای نامحرم هرچند آشنا بگویم "تو" و یا با نام کوچک صدایش کنم. توی تلفن همراهم هم همه آقای فلانی ذخیره شده اند؛ بدون نام کوچک شان. افعال همه ی جملاتم هم جمع است در قبالشان؛ حتی بعد از چهار پنج سال آشنایی.

حق بدهید تعجب کنم از صدا زدن آدم ها به نام کوچک شان که تازه خودمانی هم شده!

حق بدهید تعجب کنم از این که لحن آدم ها بعد از پنج دقیقه از شروع آشنایی صمیمانه می شود!

حق بدهید بعضی جمع ها برایم قابل تحمل نباشد..

من در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمدم و بزرگ شدم ولی فضای عجیب مدرسه ام آشنایم کرده با ادبیات های مختلف.

من توی یک مدرسه ی مذهبی درس نخواندم ولی دور و برم پر از آدم هایی بود که یادم دادند خیلی می ارزم و اگر قرار است روزی داشته هایم را به کسی بفروشم باید قیمت را خیلی بالا بدهم.

دیدن تفاوت عمیق آدم ها توی مدرسه شاید آن قدر ها از این حیث اذیتم نکند ولی من هم دارم دیوانه می شوم. نه از رژلب های قرمز و دستشویی های دانشگاه که سر آینه هایشان دعواست، نه از لاک های رنگ و وارنگ، نه از زیر ابروی برداشته ی پسران نوزده ساله، نه از روابط بی سر و ته و خنک. من دارم از بی فکری دیوانه می شوم. از این که آدم ها مغزشان را می گذارند دم در و می آیند تو!

عدم تفکر من را دیوانه کرده. حالا چه از طرف بسیج دانشگاه باشد و چه انجمن اسلامی. چه بچه های به اصطلاح مذهبی، چه لا مذهب ها.

من هم با دیدن موهای مش شده و مانتوهای آب رفته و صورت هایی که زیر آن همه آرایش نمی شناسم شان حالم گرفته می شود ولی عدم تفکر من را به مرز جنون می رساند. وابستگی و فروختن خود به غیر خداوند من را دیوانه می کند.  برای همین وقتی مینا از نوشتن برای نشریه ی دانشگاه می گوید شخصا می روم و می بینم مکان را که مطمئن بشوم وابسته به جریان خاصی نیست.

سیاست ما عین دیانت ماست. چه کسی در این شک دارد؟ ولی علی رغم درک نه چندان بالای سیاسی ام متوجه می که بیش از هفتاد درصد بالا و پایین پریدن های تشکل ها سیاست زدگی ست.و همین کار را سخت می کند...

خواص جامعه عجیب نقشی دارند این روزها...


پ.ن:این بود از پست بی سر و ته آبان یک روز قبل از سالگرد مهسایی که رفتن ش هم خیر داشت..

من فاطمه رحمانی را قرار است چه شکلی ببری..؟

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۴/۰۸/۲۰
فاء

نظرات  (۷)

اولش خیلی سخته برای مایی که عادت کردیم به شما گفتن ولی هی که میگذره عادتت می دن به به اصطلاح راحت بودن. میترسم که چند وقت دیگه شما گفتن برام عجیب شده باشه. 
فکر کنم از این نظرا باز دانشگاه ما خیلی بهتره نسبت به جاهای دیگه.
هروقت که دچار این فکرا میشم میگم اگه فقط یه نفر از شماها پیشم بودید...
پاسخ:
اجازه ی رسمی تولدت رو به شرط قلم چی خوب گرفتم!!
حالا چی بپوشم؟! چی بخرم؟!
ان ثمن ابدانکم الجنة؛ لاتبیعواها بالابها...
پاسخ:
ای کاش می دانستید نظرات ناشناس با من چه می کنند..
و ای کاش برایم ترجمه اش می کردید..
چادرتو بپوش.  برام شال گردن بیار یا دستکش چون زمستون سردم میشه 😊
پاسخ:
چشم!
نظر ناشناس با زبون ناشناس کلا روی اعصاب من نیز میروند!
بودن شما به آدم هایی شبیه من امید میده، هنوز هم کسانی هستند که ارزش رو نگهدارند.

پاسخ:
نظرات ناشناس یه فایل بزرگ توی مغز من باز می کنن که همه ی ذهنم رو اشغال می کنن..
سلامت بلشید.
فَلَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا.
پس جان‏‌هاى شما را قیمتى جز بهشت نباشد؛ پس به غیر آن نفروشید.
امام سجّاد (علیه السلام)

-شرمنده بابت درست نبودن جمله.
-گاهی ناشناس بودن، شاید بهتر باشد.
پاسخ:
بله.حدس زدم مقصودتون این بوده باشه. 
هر طور راحتید. 
:((
پاسخ:
...
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۰ مجید رحیمی
بنده هم درک نمی کنم، چگونه هم نماز می خوانند و هم در عروسی می رقصند! چگونه مسلمانند که دروغ می گویند! چگونه فراموش می کنند که بازگشت همه به سوی اوست و...

:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی