کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۶:۳۹ ب.ظ

خیابان فرزانه

بسم‌الله...

سلام!

+

آه فرزانه‌ی پزشکی،

چهار ماه می‌شود که ظاهراً نیستی و من هنوز در برابر چیزهایی که به تو مربوط‌اند بی‌دفاع‌ام.

آن روز که آقای دهقان بهم پیام داد برای گلگشت بی‌دفاع بودم، آن روزی که به یوهان ایمیل زدم برای این‌جا درس را شروع کردن بی‌دفاع بودم، آن روز که محیا در ماشین گفت کی توی هیئت هنر نزدیک‌ترین دوست‌ت بود بی‌دفاع بودم، هر روز که می‌رفتم خیابان بالایی خانه‌مان بی‌دفاع بودم، صبح‌هایی که منیژه‌ی «نشان» بهم می‌گفت «به راست بپیچید و سپس در فرزانه به مسیر خود ادامه دهید» بی‌دفاع بودم، هر بار که ماجده گفت «هستی فلان کار را انجام بدهیم؟» بی‌دفاع بودم، خانم رضاییان که از دکور زدن برای جشن تکلیف دخترش گفت بی‌دفاع بودم. آه فرزانه‌ی پزشکی، حالا که روزهای اعتکاف است از همیشه بی‌دفاع‌ترم در برابر خاطره‌ها. آخرین باری که در رانا پلاس سفید نشسته بودی که از خیابان فرزانه تو را به خانه‌ات برسانم که استامپ‌های فراموش‌شده را دقیقه‌ی نود بیاوری چیزی به من گفتی. آن روز نتوانستم جواب‌ت را بدهم. حالا حتماً می‌دانی. بگو چه کنم.

تو جزئیات را می‌دیدی. آن روزها زیاد با هم آشنا نبودیم اما به من گفتی:«همیشه این استقلال تو در عین تعاملی که با خانواده می‌کنی برای من جالب بوده. می‌آی این رو به فلانی‌ها هم بگی؟»

آمدم. گفتم.

خوش‌حال‌ام که آن روزها در نوجوانی من را دیدی. ممنون‌ام.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۹
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی