کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

دل‌‌م می‌خواهد این روزها یادِ بچه‌ها بماند.

تلخی و اضطراب‌ش نه؛ حلِ مسئله‌اش.

دل‌م می‌خواهد یادشان بماند که در بحران‌های آینده‌ی کشورشان آن‌ها موثرند و نقش ایفا خواهند کرد. برای همین برایشان یک بسته‌ی کرونایی ترتیب داده‌ام!

وقتی تمام شد همین‌جا بارگذاری‌‌شان می‌کنم که نظرتان را بدانم :)

 

سری اول

سری دوم

تکلیف یک قسمتی

استفاده از تمامی این فایل‌ها آزاد و موجب خرسندی ما هم هست!

فایل ورد را هم اگر خواستید خدمت‌تان تقدیم می‌شود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۵۱
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

کرونا که اپیدمی شد، مدرسه‌ها را هم از ما گرفت. حالا فکر کنم یک هفته است سر کلاس نرفته‌ام و در به‌ترین حالت یک هفته‌ی دیگر هم تعطیل‌ایم. (امسال باید قید کمال‌گرایی‌م را بزنم در سیلابس درسی!)

بچه‌های مدرسه تعداد زیادی‌شان من را در فضاهای مجازی‌ نمی‌شناسند. من برایشان یک هم‌درسِ ادبیات و روان‌شناسی هستم که می‌روم و می‌آیم؛ در حد یک زنگ.

دختری دارم که بسیار مودب است.

من را دی‌روز در اینستاگرام پیدا کرده و پیام داده:

 

- سلام خانم رحمانی جان

شب‌تون به خیر

من یکی از دانش‌آموزهاتون هستم

حسابی مراقب خودتون باشیییییید

ما یدونه خانم رحمانی بیشتر نداریماااااا

 

دل‌م رفت برای این همه محبت‌ش...

باید راست و حسینی بگویم که شاید از نظر خودت کار خاصی نکرده باشی ولی این همه مهربانی‌ت رفت کنج دل‌م دختر :)

روزم را بین این همه  غرغرِ بدون راه‌حل از سمت اطرافیان‌م ساختی!

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۰۹
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

آنفولانزا گرفته‌ام و توی خانه قرنطینه شده‌ام.

برای آدمی شبیه من که بیش از همه از جهت میزان صحبت کردن و ارتباط کلامی شبیه به آنه شرلی بودم و هستم، این قرنطینه از ابولا و جنون گاوی هم کشنده‌تر است!

بعد شما گمان کنید کسی از صبح به‌تان بگوید که عصری خواهد آمد که چیزی را به دست شما برساند.

بعد مثلاً بعد از غروب بیاید.

بعد مثلاً یک دسته‌ی نرگسِ کنف‌پیچ‌شده توی دستان‌ش باشد.

و کارش با شما همین باشد.

آمده باشد شما را ببیند و برایتان گل بیاورد.

 

گل‌ها را گذاشته‌ام توی گل‌دان و روی میز کنار تخت‌م. میز یک آینه‌ی بزرگِ قدی دارد. نرگس‌ها دو برابر شده‌اند؛ گرمیِ قلبِ من ده برابر.

شامه‌ام بسته است و بوی پیاز داغ مامان را هم نمی‌فهمم اما از لحظه‌ای که گل‌ها را دیدم چیزی شامه‌ام را پر کرده که عطرِ نرگسِ تنها نیست؛ عطر دل‌گرمی است.

کرونا این روزها امانِ فکر و حواسِ مردم را گرفته و این بین یک ویدئوی خوب دیدم که جمله‌ی طلاییِ پایان‌ش را می‌توانید در عنوان ببینید!

بله رفقا!

آخر سر همین دوست داشتن دنیا را نجات می‌دهد :)
 


پ.ن یک:

و معصوم فرموده باشد: هل الدین الا الحب؟

و امان از ما جماعتی که هنوز از این گزاره تعجب می‌کنیم...

 

پ.ن دو:

این شبکه‌های مجازی پر رفت‌وآمد شاید از اول‌ش هم جای امنی برای من نبود.

حالا که تا حدی خودم را دور کرده‌ام ازش وقتِ خوبی است برای بازگشت به این کنجِ امنِ مجازی.

همه‌جور بی‌انصافی نفس‌م را تنگ کرده راست‌ش...

 

پ.ن سه:

یادم بیندازید از اولین بحثِ شدیدِ غیرعلمی‌م سر کلاس برایتان تعریف کنم.

ناگهان کورومون به گِرِیمونِ آهنی تبدیل می‌شود!

 

بعدنوشت:

الحمدلله سرپا شدم.

و راست‌ش چند روزی است می‌خواهم درباره‌ی نقش‌م به عنوان یک روان‌شناسی‌خوانده در اتفاقات اخیر بنویسم.

یادم هست چندین جلسه سر کلاس آسیب‌شناسی روانی‌مان راجع به عدم پذیرش اساتید و دانش‌جویان پزشکی بحث کرده بودیم و باور نکرده بودم؛ این چند روزه باور کردم!! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۵
فاء