کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

این نوشته یک تجربه‌نگاری درباره‌ی مجموعه‌های ارائه‌دهنده‌ی خدمات مربوط به ازدواج است که ممکن است به درد زوج‌های جوان بخورد. مشخصاً بدون جهت‌گیری نیست اما سعی شده منصفانه نوشته شود.

آشنایی من با عزیزترین از همین روزها شروع شد؛ سه سال پیش. حدود شش ماه بعدش عقد کردیم و یک سال بعد از آن آمدیم خانه‌ی خودمان. در این میان مراسم عروسی ما افتاده بود در ماه‌های ابتدایی شروع همه‌گیری کرونا و همین باعث شد من تجربیات مختلفی راجع به عکاسی داشته باشم.

اول از همه بگویم که ما از آن دست آدم‌هایی هستیم که ترجیح می‌دهیم از بودن در لحظه لذت بیش‌تری ببریم و همین باعث می‌شود زیاد آدم‌های عکسی‌ای نباشیم و از کلی از لحظات‌مان خاطره‌ی شفاف و عزیز داریم ولی عکس نه. این ویژگی ما را در تمام طول این متن لحاظ کنید. شاید ویژگی‌های شما منجر به تصمیمات دیگری شود.

من به عکس و عکاسی تا یک ماه مانده به بله‌بران فکر نکرده بودم. در یک بازه‌ی یک ماهه اما از همه‌ی دوستان متأهل‌م پرسیدم که آن‌ها چه کار کردند. تصمیمات آدم‌ها متفاوت بود:

خانم ع. هم‌سرش تدوین‌گر بود و فقط با یکی از دوستان‌ش صحبت کرده بود که بیاید و از فرآیند عروسی‌شان عکاسی و فیلم‌برداری کند و بعد خودشان سر و سامان‌شان بدهند.

خانم هـ. و خانم مـ. سراغ یکی از آشنایان رفته بودند که عکاس حرفه‌ایست اما نه چندان معروف. باغ و آتلیه رفته بودند و همه‌ی چیزهای معمول را تحویل گرفته بودند.

خانم نـ. رفته بود به یکی از این آتلیه‌های معروف مذهبی و حدود سی درصد بیش‌تر از مورد قبل هزینه کرده بود.

خانم ز. رفته بود به یکی آتلیه‌ی معروف غیرمذهبی و هزینه‌اش در حد همان مورد قبل شده بود.

موارد مختلف را کنار هم گذاشتم و برای روز جشن خانوادگی‌مان به یک تصمیم رسیدم. برای من مهم بود که عکاس محرم‌م باشد. دوست نداشتم تشکیلات عجیب و غریب عکاسی و نور دست‌وپای مهمان‌ها را در خانه‌ی نه‌چندان بزرگ ما ببندد و معذب‌شان کند. دل‌م می‌خواست نوع پوشش و رفتار عکاس با مهمانان نامتجانس نباشد و همین باعث شد زحمت عکاسی این مراسم را بیندازم روی دوش دایی‌جان‌م. دایی من سال‌ها سردبیر خبر رادیو بوده و خبرنگار و یک علاقه‌مند به عکاسی. می‌دانستم کیفیت عکس‌هایش قابل قبول‌م است، حضورش کسی را معذب نمی‌کند و من مدام نگران جلو و عقب شدن چادرم جلویش نیستم. روز مراسم بله‌بران دایی جان با یک کیف دوربین و یک کوله‌پشتی لنز آمد. عکس‌هایش 8.5/10 خوب بودند و مهم‌تر از همه چیز من حس ناراحتی‌ای نداشتم. این مراسم این طور گذشت. با عکس‌هایی بدون ادیت و نور و فیلتر که من را کاملاً راضی می‌کردند و همان چیزی بودند که دل‌ می‌خواست. ما برای این مراسم‌مان عکس آتلیه‌ای نداشتیم و هر چه هست در خانه است و فضای معمول آن. اگر به آن روز برگردم میز جلوی روی‌م را خلوت‌تر می‌کردم اما من همین حد از طبیعی بودن را هم دوست دارم. این که با هر بار دیدن عکس‌ها یادم می‌افتد که آن روز برای امضای شاهدان خودکار پیدا نمی‌شد و زهرا رفته بود و مجموعه‌ی روان‌نویس‌های من را آورده بود در رنگ‌های زرد، طوسی کم‌رنگ، نارنجی پاستیلی و ... :)))

تقریباً چهل روز بعد از این مراسم در دارالحجه عقد کردم. بدون قند ساییدن و سفره‌ی بالای سر و چند بار خواندن خطبه. با یک جمع ده نفره از خانواده‌هایمان. بدون عکسی واضح. با دو عکس لرزان که خادم دارالحجه ازمان گرفته. از این مرحله یه غایت راضی‌ام. هیچ تغییری در هیچ بخش‌ش نمی‌خواهم.

یک سال بعد از عقد، در تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و نه آمدیم به خانه‌ی طاقچه‌دار پرنور. در روزهای اوجِ ترس از کرونا. از نگرفتن مراسم اصلاً ناراحت نبودم. اما دل‌م می‌خواست از آن روز عکس داشته باشم. انتخاب‌م شد یکی از آشنایان که عکاسی حرفه‌ای عروس و داماد انجام می‌داد اما چندان معروف نبود. لباس عروسی که برای انتخاب‌ش وقت گذاشته بودم و بسیار دوست‌ش داشتم اما نخریده بودم‌ش، کت‌وشلوار عزیزترین که بعد از کلی گشتن پیدایش کردیم و هر دو بسیار دوست‌ش داشتیم، پیراهن سفیدی که به خاطرش به سراغ همه‌ی برندهای لباس ایرانی رفتیم، دسته گلی که سلیقه‌ی عزیزترین بود و از بازار گل آبشناسان خریدیم‌ش. با همان ملاحت و کیفیتی که دوست‌ش داشتم، آرایش روز عروسی که می‌خواستم تا جای ممکن طبیعی و بدون تجمل باشد و موجب تعجب مهمانان شد و بالاخره عکاسی. عکاس را می‌شناختم و او ما و خانواده‌مان را می‌شناخت. کیفیت عکس‌ها 9.5/10 بود و طبیعتاً مورد قبول من. تنها چیزی که اذیت‌مان کرد دور بودن آرایش‌گاه و آتلیه و باغ از هم بود. هزینه‌ی عکاسی معقول بود و مهم‌تر از همه چیز برای من راحت بودن همه‌مان و صداقت بسیار زیاد عکاس بود. برای  من مهم بود که فرآیند چاپ و عکاسی کاملاً در فضای مذهبی اتفاق بیفتد. یادم هست در باغ زوج دیگری در حال عکاسی بودند و عکاس، به حساسیت من احترام گذاشت و مراعات این مسئله را کرد. من اضطرابی بابت این مسئله نداشتم. اگر برمی‌گشتم به آن روزها، به جای فیلم‌برداری حرفه‌ای از یکی از دوستان‌م می‌خواستم قبول زحمت کند و فیلم‌برداری را به عهده بگیرد و من فقط بابت عکاسی بروم پیش عکاس.

تبلیغات بیرونی بسیاری از آتلیه‌ها و تصور آن‌ها از مذهب با تصور ما متفاوت است. این را روزی فهمیدم که به همراه یکی از معروف‌ترین آتلیه‌های مذهبی رفته بودیم شمال برای عکاسی. قیمت‌ها متوسط رو به بالاست اما چیزی که باعث می‌شود من این مرحله را جور دیگری دوست داشته باشم و بخواهم جور دیگری اجرایی‌ش کنم چند دلیل اصلی است: اول عدم صداقت کافی مجموعه. روزهای عکاسی ما در روزهای خروش دریا بود و وقتی رسیدیم دیدم یک پیام از مسئول مجموعه دارم. پیام این بود که دریا بارانی بوده و زباله‌ها را به ساحل آورده و ساحل کثیف است. بدانید که در ذوق‌تان نخورد. فردا کم‌تر در ساحل عکاسی خواهیم کرد. همین! بدون دادن حق انتخاب به مشتری برای انتخاب زمانی دیگر و یا عذرخواهی و یا پرداخت خسارت. من این مدل برخورد را برخورد صادقانه نمی‌بینم. و صداقت را مهم‌ترین جزء یک معامله می‌دانم. از همین اول ماجرا انتظارات‌م آوردم پایین.

دومین شوک صبح فردا وارد شد؛ من یک دختر محجبه‌ام و این نشان می‌دهد عدم برخورد بدون حجاب با نامحرم برای من الویت بالایی دارد. صبح در حال عکاسی در محوطه‌ای بودیم که من فکر می‌کردم محوطه‌ی اختصاصی آتلیه است که یک آقای محلی را دیدیم که داشت کمی دورتر از ما کار می‌کرد. من دیدم و غافلگیر شده ماجرا را با مسئول تیم عکاسی مطرح کردم و گفتم برای من مهم بوده که نامحرم نداشته باشم و حالا راحت نیستم. جواب غافلگیرکننده‌تر بود: حالا اون بنده خدا که چیزی نمی‌بینه. ترجیح دادم ادامه ندهم و محل را هر چه زودتر تغییر بدهم. این که این دغدغه‌ی من توسط یک آتلیه‌ی مذهبی فهم نمی‌شد برایم دردناک بود. من این‌جا باید تصمیم می‌گرفتم که اگر دوست ندارم ادامه ندهم و این من را به یک جمع‌بندی رساند: برای این آتلیه مذهبی بودن، مزیت اصلی است. چیزی که با آن تبلیغ می‌کند و آدم‌ها با فهم‌های مختلف سراغ‌ش می‌آیند. فهمی که لزوماً مشترک نیست. دغدغه‌هایی که برای دو طرف بدیهی نیستند.

مثلاً به نظرم وقتی مجموعه جا دارد، لزومی ندارد در کنار محل اسکان عروس و داماد، آرایش‌گر خانم مستقر شده باشد. لزومی ندارد که عکاسی در محیطی باشد که حداقل سه نامحرم در آن رفت‌وآمد می‌کنند، لزومی ندارد شرایط واقعی محل در ساعات آخر و وقتی عروس و داماد انتخاب دیگری ندارند به آن‌ها داده شود.

و راست‌ش نکته‌ی بعدی خودش را دیشب به من نشان داد. وقتی تدوین‌گر به تو برای انتخاب آهنگ پیام می‌دهد و تو از آهنگ‌های پیش‌نهادی‌ش برای بار چندم شگفت‌زده می‌شوی!

حالا دارم به این فکر می‌کنم که احتمالاً کار بهتر از این مرحله‌ی آخر پس‌انداز حقوق باشد برای خرید یک دوربین نیمه‌حرفه‌ای و ثبت لحظات به همان شکلی که خودت دوست داری.

دارم فکر می‌کنم دوربین 77D کنون با آن قیمت عجیب و غریب‌ش که حقوق یک سال من هم کفاف‌ش نمی‌دهد، انتخاب بهتری برای من بوده و هست. برای منی که استانداردهای خاص خودم را برای عکاسی دارم. زمان عکاسی، مدت عکاسی و کیفیت آن برایم معنادار است. 

غرض از این نوشته این بود که بگویم تبلیغات، منِ مدعی را هم تحت تأثیر قرار داده و باعث شد این شکلی در مواجهه با صفت مذهبی غافلگیر شوم. کیفیت عکس‌ها گرچه 9.75/10 بود و همین کیفیت‌ش را بالاتر برده بود اما امان از میزان معذب بودن من. و امان از عدم فهم این دغدغه برای یک مجموعه با این صفت.

یاد این بیت سعید بیابانکی افتادم:

شما حماسه سرودید و ما به نام شما، فقط ترانه سرودیم، نان درآوردیم...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۱۹
فاء