کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

دارم به این فکر می‌کنم که الان (و بعد از یه سال خونه‌نشینیِ نسبی) دل‌م چی‌می‌خواد.

یه دسته‌ی بزررررگ نرگس و فرزیا که عطرشون بپیچه توی خونه،

یه پاپوشِ گرم و ساده‌ی پشم پشمی که هزارتا زلم زیمبو به‌ش وصل نباشه،

یه کتاب خوب جدید از رضا امیرخانی،

یه مهمونی شلوغ دخترونه و پر از سر و صدا که توش راحت بتونم اعضاش رو در آغوش بگیرم و باهاشون بساطِ چیپس و ماست خوردن راه بندازم،

یه پیاده‌روی طولانی که مثلاً از دانش‌گاه جدید شروع بشه و برسه به خونه‌ی جدید و وسط‌ش کلی جای جدید کشف کنم،

یه ولی‌عصرگردی که از میدون تجریش و حجره‌های بازار سنتی شروع بشه تا خیابون جمهوری و پردیس مرکزی،

یه موز شکلات از آیدای شریف،

یه سفرِ پر از کشف،

یه مشهدِ طولانی که از دارالحجه شروع شه و برسه به گوشه‌ی همیشگی صحن انقلاب،

یه عطر خوش‌بو که هر پیس زدن ازش هزاری عذاب وجدان نیاره برا آدم،

امتحان کردن کافه‌های جدید یوسف‌آباد،

چرخیدن توی کتاب‌فروشی‌های آشنا و هدیه‌ خریدن‌های طولانی،

یه قطعه‌ی فانوس حسابی،

هر روز کیک خونگی پختن،

کله‌ی سحر بازار گل محلاتی رفتن و نماز ضبح رو بین راه خوندن،

مهدکودک روضه و حضوری شدن هیئت بدونِ نگرانی از ناقل بودن برای بچه‌ها،

امتحان کردندستورهای غذایی جدید،

خیاطی یاد گرفتن‌های کم کم،

روسری‌های بی‌پایان،

نجف رفتنِ بین راهِ کربلا

و

و

و

دل‌م برای روزهای آروم‌ترِ قبل تنگ شده؛ یحتمل روزهایی هم می‌رسه که دل‌م برای این روزها تنگ بشه.

فعلاً از احوالات‌م همین مونده برام.

و روزنوشت‌هایی که جایی مرقوم نمی‌شن و شدن مثل سنگ رسوبی.

 

 

 

در مجموع می‌تونم بگم:

هرکس به تمنایی، رفته است به صحرایی

ما را که تویی منظور، خاطر نرود جایی

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۱۴
فاء