کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم‌الله...

سلام!

+

من استاد توجیه کردن اشتباه‌های خودم هستم.

من استاد توجیه کردن ندانسته‌های خودم هستم.

من استاد توجیه کردن تصمیم‌های غلط خودم هستم.

***

معلم ادبیات‌مان می‌گفت هر کلمه‌ای یک هاله‌ی معنایی دارد که باعث می‌شود ما بین کلمات مترادف به‌ترین را توی بافت جمله و در  موقعیت‌های مختلف انتخاب کنیم. هاله‌های معنایی‌ای که می‌توانند در طول زمان و با عوامل محیطی شکل بگیرند یا مثلا آدم‌های خاص یک معنای خاص به آن کلمه بدهند.

داشتم به کلمه ی "زینب" فکر می‌کردم. این که ما هر وقت این اسم را می‌شنویم چه تصویری توی ذهن‌مان شکل می‌گیرد. یک پیرزن داغ‌دیده که فقط گریه می‌کند و از جدایی می‌نالد و توانی ندارد. یک مادر خسته که دو تا پسرش را از دست داده و توی یک نصفه روز 72 نفر را جلویش کشتند.

هیچ‌کس برای ما از واژه ی "زینب"  در بافت شهر شام نگفته است.

ما دنبال واژه‌ی "زینبِ " مجلس یزید نرفته ایم.

ما دنبال صاحب خطابه‌های آتشین عمارت کوفه نگشته‌ایم.

ما تصویر غلطی در ذهن داریم از مادر دو شهیدی که برای عزای پسران‌ش، حتی از خیمه بیرون نیامد...


***

ذهن ما شما را فقط از بعضی کانال های اطلاعاتی می‌شناسد...

ما اطلاعات کاملی از شما نداریم.

یک تصویر بسیار مختصر و غیرواقعی از زندگیِ شما و رفتارِشما و تقابل و تعامل ما با شما...

برای ما واژه ی "منجی" را معنا کنید آقا...

کمک کنید زودتر ندانسته‌ها و جهل‌مان را تبدیل به دانایی کنیم.

بدون توجیه‌های هر روزه از نداشته‌هایمان...


پ.ن:

هیئتِ این روزهای فارغ‌التحصیلی‌مان به نام شماست بانو. و این چنین نبود که ما بخواهیم این باشد نام‌ش؛ همانا خودتان این چنین خواستید نام‌ش را. همانا شما این سربند را بسته‌اید به بازویمان. همانا تمامِ این ماه‌ها از گوشه‌ی چشم خودتان بوده..

قانون عقل و عشق جهان را به هم زند

وقتی عقیله‌العرب از عشق دم زند..

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۴
فاء

بسم‌الله...

سلام!

+

جرقه‌ی این نوشته، عاشورای 1395 زده شد؛ وقتی کنارِ آتش ایستاده بودم و جرقه‌هایی از آن، به چادرم می‌افتاد. وقتی بادِ گرم می‌خورد توی صورت‌م.

امام رضای مهربان گفته‌اند:  إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ. و ما دل‌مان را این شکلی آرام می‌کنیم. با یادآوریِ آن خاطره و تکمیلِ آن یادداشتِ توی نوت‌های گوشی.


***

آتش هرم دارد.

حتی اگر هوا سرد باشد.

حتی اگر خورشیدِ صحرا، بالای سرت نباشد.

حتی اگر در سرزمینِ خشکی نباشی.

حتی اگر هجومِ دشمن هر لحظه به آتش نزدیک‌ترت نکند.

حتی اگر میانِ آتش نباشی.

.

.

.

.

حتی اگر میانِ آتش نباشی..


***

خبرهای پلاسکو که آمد، من داشتم برای امتحانِ انسان از دیدگاه اسلام درس می‌خواندم. توی کتاب‌خانه‌ی دانش‌گاه بودم.

اظهارِ نظرها که شروع شد، داشتم برمی‌گشتم خانه. توی بی‌آرتی بودم.

ساعت چهار بعد از ظهر از جلوی ایست‌گاه آتش‌نشانیِ بلوار کشاورز رد شدم. خبری نبود. انگار که ایست‌گاه هم توی بهت بود؛ مثلِ من.


***

روزهایی که قلب‌م شروع می‌کند به تپیدن برای کسانی که شاید یک بار هم ندیده باشم‌شان، بهت‌زده می‌شوم. تا چند ساعت هیچ حرفی نمی‌زنم. اگر کسی زیادی بی‌انصافی کند، جواب‌ش را به تندترین حالِ ممکن می‌دهم. بعد از آن چند ساعت، فکر می‌کنم به آن اتفاق، به آن آدم‌ها، به حال‌شان. و تازه اتفاق برایم عمق می‌گیرد. 

آن روزِ پنج‌شنبه حال‌م همین شکلی بود. بهت، تنها واژه‌ی وصف‌کننده‌ی حال‌م بود. از قدرتِ پردازشِ مغزِ آدم‌ها، شگفت‌زده شده بودم. چه‌طور سه چهار ساعته به چنین تحلیل‌هایی رسیده‌اند؟ چه‌طور توانسته‌اند در این ساعت‌ها به جای کمک کردن به هر شکلی، به فکرِ تولید چنین چیزهایی باشند؟ من نمی‌توانم.


***

آتش هرم دارد.

حتی اگر لباسِ ضدِ آتش داشته باشی.

حتی اگر ماسکِ ضخیمی صورت‌ت را پوشانده باشد.

حتی اگر میانِ آتش نباشی..


***

برایم سئوال بوده  که چرا آتش همیشه یکی از بالاترین امتحان‌های انسان‌های بزرگ بوده؟

ابراهیمِ نبی بت‌ها را که شکست انداختندش در آتش.

حضرتِ صادق (ع) برای آزمایشِ شیعیانِ واقعی‌شان امر به ورود در تنور می‌کنند.

راستی،

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

راستی فاطمیه نزدیک است...






پ.ن:

حضرت امیر(ع) فرموده‌اند:

فَإِنَّ المَرأَةَ رَیحانَةٌ و َلَیسَت بِقَهرَمانَةٍ...

ریحانه یعنی گل..

راستی،

.

.

.

.

.

.

راستی فاطمیه نزدیک است...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۹
فاء