کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۴۰ ب.ظ

قلب‌های تکه تکه

بسم‌الله...

سلام!

+

قلب‌م انگاری چند تکه شده باشد و هر تکه‌ش جایی جا مانده باشد.

یکی‌ش مرزِ چذابه که آقای راننده‌ی دوجِ آمریکایی در کاظمین به آن می‌گفت شَیب.

یکی دیگرش خلوتیِ حوالی سامرا و پیچ و تابی که باید بخوری تا برسی به حرم.

یکی ورودی حرم پدر و ایوان طلایی رنگ‌ش.

دیگری خیابان‌های اطراف بین‌الحرمین و چای ایرانی بعد از چهار روز چای عراقی خوردن.

یکی دیگر دمنوش آویشنی که صبح سحر در محوطه‌ی حرم امام جواد می‌دادند.

قلب من انگاری مانده باشد زیرِ آن کامیون انتقال خون در مجاورت حرمِ عموی بچه‌های کربلا.

 

امسال فکر می‌کنم دل آن
شلوار سرمه‌ای تن‌درست
و آن کوله‌ی کوچک دلسی
و چفیه‌ی مشکی‌ رنگی که با وسواس از پاساژ مهستان خریدم‌ش
و سربند "یاحسین" که به بازوم بسته بودم
و خاکشیرهایی که مادر هم‌سرم هم‌راه‌مان کرده بود و عجیب چسبیدند
و کفش‌‌های کتانی سبک‌م
هم تنگ باشد.

 

من فکر می‌کنم این روزهای محرمی باید بیاورم‌شان بیرون و با خودم هم‌راه‌شان کنم که نمیرند از دل‌تنگی.

من فکر می‌کنم امسالِ محرم خانه‌ام چه شکلی خواهد شد؟

چای ایرانی روضه را می‌آورم بیرون و می‌ریزم در ظرف چای خانه.

فکرم مشغول می‌شود که اگر پرچم سیاه تا اول محرم نرسد، چه کار کنم؟

روی استیک‌نوت‌ چسبیده شده به کابینت آشپزخانه می‌نویسم "نذری" که یادم بماند بسم‌اللهِ پختنِ ناهار و شام محرم را با نیت نذری بگویم.

قاب عکس‌های روی طاقچه را دستمال می‌کشم و در آستانه‌ی آغاز محرم خیره می‌شوم به نگاه‌شان...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۶
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی