کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

سهم موریانه ها

کافه فرزانگان - سهم موریانه ها
بسم الله...

 

سلام!

 

+

 

عرفان توی زندگی بعضی ها موج می زند. بعضی ها اصلا دین را زندگی می کنند. گرچه دو تا تسبیح توی دستشان نیست و قیافه شان هم شاید آن قدر ها علمایی نباشد اما به راحتی می توان دین را توی زندگی شان دید.

 

تابستان سال92( پارسال) با خانواده بعد از پنج سال عازم عروسی یکی از اقوام بودیم ( این عروسی نرفتن ما هم برای خودش ماجراهای فراوانی  دارد. شاید شرحش را توی یکی از پست ها خواندید.)

 

عروسی اواخر شهریور توی مشهد برگزار می شد و ما از یک هفته ی قبلش با قطار رفتیم نیشابور.

 

دو روز نیشابور بودیم و این دو روز تا معدن فیروزه و بلوار باغرود و حتی مدرسه ی فرزانگان نیشابور را دیدیم. و اما بهترین بخش سفر برای من قطعا  "روستای چوبی" بود.

 

یک آقای مجتهدی نامی قبل از انقلاب آمریکا معماری خوانده بودند. اصالتا هم نیشابوری بودند. بعد از برگشتنشان به ایران آمده بودند نیشابور و روستای بچگی هایشان را بازسازی کرده بودند.

 

همراه ما دوستی ای با این آقای مجتهدی داشت و به واسطه ی همین دوستی، ما تا منزل شخصی آقای مجتهدی را هم دیدیم. بچه هایشان آمریکا بودند و تنها زندگی می کردند.

 

روستا یک مسجد چوبی داشت، یک کتابخانه ی چوبی، خانه های چوبی و...

 

برای پدر سئوال شده بود که چه طور بعد از حدود بیست سال خانه ها هنوز سر پا هستند. هیچ مصالح مدرنی به کار نرفته بود و هیچ معماری مدرنی هم در کار نبود. کتابخانه با نور طبیعی خورشید روشن بود و چند نکته ی این چنین دیگر.

 

آقای مجتهدی حرف فوق العاده جالبی زدند:

 

ما هر سال یه مقداری چوب توی یه انباری میذاریم. موریانه ها (که بعدا فهمیدیم خیلی هم زیادند توی آن روستا) جای اون انباری رو یاد گرفتن. میرن و کل سال مشغول اون مقدار چوبی هستن که براشون گذاشتیم. تا حالا هم خدا رو شکر ضرر نکردیم. میدونید؛ این موجودای خدا رو درست نیست سم بریزیم براشون بمیرن. هر سال سهم خودشون رو میخورن و دیگه هم کاری به پی و دیوار ساختمون ها ندارن. از روز اولی که این جا رو ساختم تا همین امروز کل مصرف موریانه ها شده حدود بیست کیلو چوب. در عوض نه مخلوق خدا رو کشتم نه ساختمونم خراب شده.

 

خدا رو شکر معماری این جا یه جوریه که زیاد برق مصرف نمیشه. این مسکن مهر رو هم اگه با دید اسلامی ایرانی می ساختن الان وضعش این نبود.

 

بعد هم کمی از معماری ایرانی اسلامی گفتند برایمان و من چیزی از این قسمت حرف هایشان با پدرم و آن همراه ما یادم نمی آید چون درگیر سهم موریانه ها شده بودم...

 

خرجش صد هزار تومان سم بود و یک کارگر که یک روز خانه ی موریانه ها را سم پاشی کند و خلاص ولی آقای مجتهدی بیست سال، بیست کیلو چوبِ حقِ موریانه ها را داده بود.

 

از آمریکا برگشته بود ایران و چند سالی تهران بوده و بعد رفته به یکی از روستاهای نیشابور.آن جا نشسته بود که روزی من به واسطه ی عروسی یکی از اقوام قصد مشهد بکنم و از قضا پدر دوست نیشابوری داشته باشد و ما دو روز نیشابور باشیم و من، او و معماری ایرانی اسلامی و سبک ساده ی زندگی اش را ببینم و دلسوزی اش را ببینم و رئوف بودنش را ببینم و کارآمدی توصیه های دینم را و  بعد برود.

 

آقای مجتهدی اوایل امسال به رحمت خدا رفتند.

 

پ.ن 1:

 

در ساده ترین امور زندگی هم می توان صفات خدا را توی آدم ها دید که سعی دارند توی وجود خودشان بزرگش کنند و پرورشش بدهند...

 

قرار است امسال، توی سال هجدهم زندگی ام شبیه کدام یک از هزار اسم خدا که توی دعای جوشن کبیر آمده اند بشوم؟

 

 پ.ن 2:

 

چه قدر بعد از آن از برج های خفه ی تهران بدم آمد.

 

برج هایی که حتی وسط ظهر هم باید چراغ هایشان روشن باشد.

 

چه قدر بعد از آن دلم پنجره های رنگی و پله های چوبی و ایوان جلوی خانه و آبگوشت توی ایوان خواست.

 

چه قدر یاد این بیت شعر افتادم:

 

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

 

                                وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد...

 

پ.ن 3:

 

بنا بر پرسش دوستان عزیز!

 

فردا جهت گرامی داشت ورود اینجانب به دنیا زنگ دوم توی کلاس آقای مصلایی در خدمتتان هستیم J

 

دست خالی بیایید که بتوانید شادی خود را ابراز کنید!!

 

پ.ن 4:

 

خداوند عزیزم،

 

توفیق بندگی ات را توی سال پیش رویم از من نگیر...

 

پ.ن 5 :

 

عکس های مسجد و خانه های روستای چوبی در اسرع وقت آپلود خواهند شد – ان شاالله- 

  

پ.ن مهم و دوست داشتنی: 

بالاخره امروز برف آمد. 

باید تشکر کرد از خداوند به خاطر این غافلگیری سرد و شیرین (!) توی روز 28 ام بهمن. 

بله! 

اگر قدم مبارک بنده نبود امسال دوستان عزیز ساکن تهران هیچ گونه برفی مشاهده نمی کردند!! 

بــعله! 

الان کاملا دارم سرتون منت می گذارم!!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۲۶
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی