کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۹ ق.ظ

من و ماهِ شب نوزدهم


بسم الله...

سلام!

+

حالم شبیه حالِ کسی ست که ارمیایی برایش توی حسینیه ی گردان خوانده :

" یامهدی، عجل علی ظهورک. بیا . ظهور کن. زودتر بیا. نه نیا. کجا می آیی؟ کسی منتظر ظهورت هست؟ اگر یک قوطی کنسرو کمتر به ما بدهند، ظهور تو را که هیچ، خدا را هم فراموش می کنیم. چه کسی منتظر ظهمرت است؟ کی؟ چرا بی خودی داد می زنیم؟ آقا کجا می آیی؟ می آیی مصطفا را از قبر دربیاوری؟ نه نیا، بیایی گردنم را می زنی. ولی بیا زجرش کم تر است. این جوری دارم زجرکش می شوم...

همه ی خوب ها و یارانت و سربازانت رفتند. آقا بیا گردن مان را بزن، اما همین جا. می خواهند ما را از این جا ببرند. کجا می توانیم برویم؟ آقا گردن من را توی سنگرِ خودم بزن. نعشم باید این جا بماند. آقا ما از بس خاکِ این جا را خوردیم، خون و گوشت و پوست مان مال این جاست. آقا خاکِ جنوب مثل آب است. من توش خفه شدم... " (1)

حالم، شبِ نوزدهم ماه رمضان و دور میدان فلسطین همین بود وقتی رو به ماه نشسته بودم و نگاه می کردم و به صداها گوش می کردم...

حالِ کمی به هم ریخته ام را روضه ی عجیب حاج آقا مجتبی که از رادیو پخش می شود درست کرد.

اخوی، بیا آرام بخوان که گوش مان صدای گریه ی کودک کوچک را بشنود. بیا مثل شیخ حسین انصاریان یک "حسین جان" ِ از صمیمِ قلب بگو و همین کار عزادار را خواهد ساخت. بیا کمی مقتل بخوان.

اخوی، شور لازم نیست؛ صدای زمزمه ی "بابا" و کلیدواژه ی "چاه"  دخترهای جمع را بعد از هزار و چهارصدسال بازهم سیاه پوش می کند.

محرم ها باید حماسه خواند ولی شب نوزدهم، شب بیست و یکم باید فقط روضه ی غربت خواند...

از یک جایی به بعد همان جوری، رو به ماه، جایی که هنوز می توان آسمان را دید زانو به بغل می گیرم و برای خودم می خوانم:" ساطور برداشتم و همه ی انگشت هام رو بریدم. میشه برام بچسبونی شون خدا؟ امشب، به خاطرِ عزایی که دارم میشه بچسبونی شون برام؟ به من گفتن هرکی با کسی که دوستش داره محشور می شه؛ امشب من داغِ پدرِ مهربانِ یتیم های کوفه رو دارم. گناه کردم. انگشتانم رو بریدم. ولی تو می شه معجزه کنی...؟ " (2)

 

 

 

 

پ.ن: هیئت میثاق با شهدا و آقای میثم مطیعی و مدح های سالم بیت رهبری بدجور بدعادتم کرده ...

 

(1): ارمیا، رضا امیرخانی، چاپ  سوره ی مهر، صفحه ی بیست، بیست و یک و بیست و دو

(2): تعبیر حاج آقای پناهیان از گناه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۶
فاء

نظرات  (۱)

بد عادتمان کرده خواهر... بدعادت‌مان کرده...
پاسخ:
اصلا یه طورِ معذبی ام...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی