کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

افطاریِ شب بیست و پنجم

بسم الله...

سلام!

+

رفتیم باغ ایرانی.

با بعضی از بچه ها و خانم آزاد و وظیفه.

و آن وقت بود که فهمیدم چه قدر دلم برایشان تنگ شده بود...

یادم افتاد چه قدر دوستشان دارم.

 

حالا، من به کافه ی فائزون فکر می کنم و حسرت "کافه فرزانگان" را دارم.

حالا من به فرزانگانی فکر می کنم که برایم چه قدر تغییر کرده.

حالا من به دبیرستانی فکر می کنم که پایه های اصلی اعتقادی من را گذاشت، یادم داد فکر کنم، نترسم از مخالف ولی با همه ی این ها تابع باشم.

آزادی ام را محدود کرد که یاد بگیرم اوضاع همین شکلی ست همه جا.

درک سیاسی ام را کمی بالا برد.

 

خداوند، حالِ من توی راهنمایی فرزانگان خیلی خوب و توی دبیرستان فرزانگان خوب بود.

خداوند، خودت کفایتش کن و کمک مان کن روزی به "کافه فرزانگان" عزیزمان برسیم.

جایی باشد، کسی باشد، انگیزه ای باشد برای کافه فرزانگان...

 

کفایت فرزانگانِ عزیزِ ما را خودت بکن...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۲
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی