کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ

به نام خداوند...

بسم الله...

سلام!

+

شب قدر سال نود و دو با نونا رفته بودیم مسجد دانشگاه تهران.جایی برای خودمان پیدا کردیم آن سال که سال های بعد هم شد محل قرار و نشستن مان.رو به روی مسجد، زیر آسمان خداوند، جایی که سکوی مزار شهدای گمنام دانشگاه درست بالای سرمان بود. کنارمان یک خانمی نشسته بود با پسرش. هفت هشت سالش بود. وسط های دعای جوشن کبیر، میان الغوث الغوث گفتن بزرگ تر ها، پسر بچه نگاه مادرش کرد و پرسید:مامان، این صدای خود خداست؟

تا آن روزها هر پست وبلاگ و هر نوشته ام را با یک اسم خداوند شروع می کردم؛ یکی از اسامی هزارگانه ی دعای جوشن.

بعد از آن نوشته هایم را با "بسم الله" و سه تا نقطه می نویسم.

به نام خداوند...

و انتهای این عبارت یک کسره ی وصل است. کسره ای که جای خالی بعدش را هربار با ی  چیز توی ذهنم پر می کنم. کسره ای که هر کس که می خواند و می شنود فرصت پر کردنش را دارد به تناسب حال خودش.

رب

نور

رفیق

حبیب

مالک

رئوف

حی

و هزار و یک نام دیگر. هزار و یک نام دیگر که صدای خود خداوند است...


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۳
فاء

نظرات  (۴)

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۹ سیده زهرا میم
رفیق حبیب رئوف .... !هر کدوم از اسم های خدا  واسه یه دردی خوبه (:
راضیم! راضیم ازت!
بسم الله...
پاسخ:
چرا در تمام خاطرات مهم من حضور داری واقعا؟!!
وبلاگ نو مبارک:-)

جالب بود! 😊

این پسر رو همون سال ۹۲ هم نوشتید ازش..

پاسخ:
توی نوت های گوشیم مونده بود تا الان که نوشتم ازش
۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۵ نونا رجبی
شایدم تو توی خاطرات مهم من حضور داری. همم؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی