جهش
بسم الله...
سلام!
+
این روزها، دورانِ تصمیم های بزرگی ست برایم.
خیلی حسِ خوبی بود؛ می دانید؟ این که فکر کنی کسی هست که هر روز حرف هایت را بشنود و بخواند و مدام هم ازت تعریف کند.این که فکر کنید یک شخصِ مادی هست که هر کسی اذیت تان کرد بروید و یک حرفِ معمولی بزنید و مثلا او خودش بفهمد که ناراحت ید. خیلی حسِ خوبی بود ولی راستش نشستم و با خودم فکر کردم که درست نیست؛ حالا من هر اسمی می خواهم برایش بگذارم، هر جور می خواهم توجیه ش کنم. به هر حال درست نیست. شیرین است اما درست نیست.
و خب تمام ش کردم.
سخت بود. خیلی زیاد.
نیم ساعتی زل زده بودم به پنجره های اتاق م و به نمودارِ انرژی یونشِ عناصر فکر می کردم. یک عنصر وقتی یک لایه ی الکترونی ش را از دست می دهد یک جهش می زند. فکر می کردم که جهش های زندگی م تا این جا، تعدادِ زیادی شان بعد از بریدن بوده. بریدن از شال گردن م، "یوسف" هام، وبلاگ م و... تعدادی شان بعد از قطعِ انحصارطلبی م بوده. انحصارطلبی نسبت به پدر و مادرم بعد از آمدنِ زهرا، انحصارطلبی نسبت به دوستان م، انحصارطلبی نسبت به وسایلِ شخصی ام.
عناصر وقتی خودشان را از الکترون هایشان می کَنند جهش می کنند...