من بابِ " شهرزاد "
بسم الله...
سلام!
+
سوادِ سینماییِ من تقریبا به صفر میل می کند! میزانسن و دکوپاژ و موسیقی متن و کارگردانی، چندان حالی ام نمی شود. به لطفِ کلاس های سال اول دبیرستان، فقط کمی سواد رسانه ای دارم و البته خیلی فکر می کنم به مسائل. روی همین حساب چیزی که الان می خواهم بنویسم صرفا برآورد احوالات درونی خودم است و مشاهدات م راجع به مجموعه ای به نام شهرزاد؛ جدیدترین سریال حسن فتحی.
از بین همه ی ساخته های کارگردان شهرزاد " مدار صفر درجه " را دوست تر دارم. شهرزاد هم تا این جایی که دیده ام حال و هوای همان سریال را دارد. یک تم عاشقانه ی قوی با داستان هایی کوچک تر که در بسترِ حوادث مهم تاریخی می گذرند و البته دیالوگ نویسی خوب و توجه به بعضی جزئیات مهم. داستان، چندان پیچیده نیست که لازم باشد فیلم را دوبار دید (*). ولی شاید بعضی ها به خاطر همین دیالوگ ها و البته موسیقی متن خوب دوبار ببیندش. شهرزاد، بازی گرانِ به نامی دارد، داستان ش قابل تحمل است و توزیع منظمی دارد که به محبوب شدن ش کمک می کند.
بگذارید کمی از جزئیاتِ خوبِ شهرزاد بگویم:
مدت هاست توی همه ی تولیدات صدا و سیما منتظرم ببینم پوششِ یک خانم جلوی محارم ش با بقیه فرق دارد. این را توی شهرزاد می بینیم. مادرِ شهرزاد وقتی مهمان دارد با وجودِ داشتن روسری، چادر سرش می کند. این یعنی آدمی که دارد وارد می شود یک فرقی با ساکنانِ خانه دارد! یعنی کارگردان فکر کرده. یعنی حجاب، قربانیِ نگاهِ کوتاه آدم ها نشده که " ممیزی رو که رعایت کردیم. " ! ( راجع به این بند حرف زیاد دارم ولی فعلا همین را بپذیرید تا بعدا مفصل ازش بگویم.)
یکی دیگر از جزئیاتِ خوب شهرزاد فضاسازی هاست که واقعا دقیق انجام شده و سوتی های " کیمیا " را ندارد. حتی تابلوی کاباره ی خیابانِ لاله زار و پلاک ماشین ها. حتی کتاب های کتاب خانه ی شهرزاد.
اما در کنارِ همه ی این ها شهرزاد یک خطر بسیار بزرگ دارد: " عشق پنداری ".
اگر دوباره پستِ " چگونه احساسِ عشق نکنیم؟! " را بنویسم قطعا یک موردش ندیدنِ شهرزاد است مگر آن که به بلوغِ فکری راجع به عشق رسیده باشید. اصلا داستانِ شهرزاد با عشق و کافه گردی شروع می شود و با شعر گفتن برای معشوق ادامه پیدا می کند. میانِ داستان، شهرزاد به خاطرِ حفظِ جانِ جوانِ مورد علاقه اش – فرهاد دماوندی – تن به ازدواج اجباری می دهد. سریال پر از شعر ها و ترانه های عاشقانه است که می توان بیت هایی را از بین شان انتخاب کرد و هر لحظه زمزمه (**). هرچند جنسِ عشقِ جاری در شهرزاد ویژگیِ خاصی برای من ندارد و هنوز هم بین آثار فتحی، سارا آستروک و حبیب پارسا را ترجیح می دهم اما شهرزاد و فرهاد خیلی ها را هوایی کرده اند.
کاش کسی چیزی یادم بدهد که منطقِ دوست داشتن را، به اندازه ای که شهرزاد احساس ش را تامین می کند، تامین کند. کاش کسی بود...
پ.ن: با این که موسیقی شهرزاد خوب درآمده و همه گوش ش می کنند اما هنوز " ای باران " برای من در صدر است!
*: نگارنده، سریال انگلیسیِ شرلوک را بیش از ده بار دیده.
**: بیستون قلبمُ می کندم.
شکل خنده هات شدم می خندم
یا
دل تنگ م و با هیچ کس م میلِ سخن نیست.
و یا
نیستی اما هنوزم کنارمی، نیستی اما هنوزم این جایی
روزی صد هزار دفعه می میرم، اگه احساس کنم تنهایی
هر کجا رفتی و هر جا موندی، منُ بی خبر نذار از حال ت
اگه تنها شدی و دل ت گرفت، خبرم کن که بیام دنبال ت
آه ای دلِ مغموم آروم باش آروم، ای حالِ نامعلوم آروم باش آروم
آیا ما به هر قیمتی باید فیلم بسازیم؟