کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ق.ظ

من آدمِ متوسطی هستم.

بسم الله...

سلام!

+

شعبان، ماهِ پیامبر است.

رجب، ماهِ امیرالمومنین.

ولی رمضان، ماهِ خودِ خداست.

اصلا خداوند رمضان را برداشته برای خودش. سفره ی بزرگی پهن کرده و همه جا را ریسه بسته. آن قدر که نورِ ریسه هاش، دلِ همه ی آدم ها را روشن می کند

زندگی ای که برای خودم درست کرده ام باعث شده روزهای قبل از رمضان به جای برنامه ریزی برای بهره ی بیشترم، به این فکر کنم که چه جوری روزه بگیرم که بتوانم درس بخوانم. چند روز بروم مسافرت؟ چند روز مریض بشوم؟ 

از خودم خجالت می کشم...

خداوند،

ببخشید این حد از نفهم بودن م را.

که تو اگر نخواهی، کنکور چیست و برنامه های من کجاست؟!

ببخشید که هنوز بزرگ نشده ام ...

 


قفسم را می گذاری در بهشت، تا بوی عطر مبهم دوردستی مستم کند؛ تا تنم را به دیواره ها بکوبم؛ تا تن کبودم درد بگیرد
و درد، نردبانی است که آن سویش تو ایستاده ای برای در آغوش کشیدنم؛
اما من آدم متوسطی هستم و بیش از آن چه باید، خودم را درگیر نمی کنم؛ با هیچ چیز. در بهشت هم حسرتم را فقط آه می کشم. تن نمی کوبم به دیواره ها که درد، مرا به تو برساند.

قفسم را می گذاری در بهشت تا تاب خوردن برگ ها، تا سایه های بی نقص درختان انبوه، دیوانه ام کند؛ تا دست از لای میله ها بیرون کنم؛ تا دستم لای میله ها زخم شود
و زخم، دالانی است که در پایانش تو ایستاده ای برای در آغوش کشیدنم؛
اما من آدم متوسطی هستم و خود را درگیر نمی کنم؛ با هیچ چیز. در بهشت هم هوسم را فقط نگاه می کنم و دستم را زخمی هیچ آرزویی نمی کنم...ماه رمضان که می شود، صدایت را بلند می کنی؛ بلند و بلندتر. من بیشتر و بیشتر پشت پرده پنهان می شوم. تو هر رمضان، قفسم را می گذاری در بهشت تا هوس کنم؛ ولی من.. (*)





پ.ن:

 

به هر چیزی که آسیبی کنی آن چیز جان گیرد

چنان گردد که از عشق ش بخیزد صد پریشانی

مُرَوَح کن دل و جان را، دلِ تنگِ پریشان را

گلستان ساز زندان را، بر این ارواحِ زندانی...







*: خدا خانه دارد. نفیسه مرشدزاده

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۹
فاء

نظرات  (۲)

دیروز یازدهمین سالگرد گروه بود....موزیک ویدئو جدید اومد با یه تم فوق العاده شاد....اینقدر از دیروز پریدم که نفسم گرفت اخر شبیه میت ها واسه یه قطره اکسیژن نفس نفس میزدم...
به قول بابایی یکی نیست بگه روانی تو که ریه ت نمیکشه چرا بپر بپر میکنی!
+
مامان اینا خونه نیستن....شاید باورت نشه برای اولین بار من سفره رو تک و تنها تنهای تنها تنهاترین تنهاها مجبور شدم بچینم تا علی اقا سحری بخورن
+
حقیقتا با چیزی که نوشتی موافقم....اما به حقیقت تا عمل یه عالمه فاصله و فرق هست...
+
دلم خرید میخواد....یه  عالمه لباس و جیگیلی بیگیلی میخوام بخرم...
دلم فیلم میخواد...یه عالمه
من تنها چیزی که دلم نمیخواد کنکوره
+
تازشم دلم واسه داداش کوچیکه تنگ شده...واقعن عدم حضورش بدجور احساس میشه 
پاسخ:
چه قدر اذیت کردی تو این داداش کوچیکه رو!
حالا با داداش بزرگه بساز که حقت ه!!!!
خدا کمکت کنه خیلی بهره ببری ان شاءالله
برای مام دعاکن دختر خوب:*
پاسخ:
شما هم خییییلی دعا کنید ما رو..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی