حاشیهنگاری بر " ایستاده در غبار "؛ فیلمی که دوست میداشتم..
بسم الله...
سلام!
+
.
همه چیز دست به دستِ هم داده بود که ساعت۱۲ دانشگاهِ شریف باشم. یکشنبهای بود و از قضا همان روز،اکرانِ ایستاده در غبار. تاخیرِ بسیج - که راجع بهش حرف زیاد دارم - باعث شد نتوانم توی جلسهی پرسش و پاسخ با سردار برقی، یکی از شخصیتهایی که فیلم از نگاهِ او روایت میشد، حضور داشته باشم اما عجیب دلم میخواست اینها را بپرسم ازشان:
چند روز قبل از آن یکشنبه، خبرهایی رسیده بود از احتمالِ زنده بودنِ آن چهارنفری که بیش از سی سال است جایی در جنوبِ لبنان ربوده شدهاند و معلوم نیست چه برسرشان آمده*.به این احتمال توی ذهنم خیلی فکر میکنم.احمدِ متوسلیان اگر هنوز شهید نشده باشد و بعد از سی سال برگردد به آن جایی که برای آرمانش رفت چه حالی میشود...؟
کدام خوشآیندِ من است؟ این که قهرمانی از دورانِ پرقهرمانِ کشورم بعد از سی سال برگردد و بیست و چند سال بعدِ کشورش را ببیند و یا همان روز به دستِ فالانژها شهید شده باشد...؟
*:برای اینکه بدانید میگویم؛ ربودنِ احمدِ متوسلیان را شاید بتوانم جوری توجیه کنم برای خودم ولی دزدیدنِ سید محسن موسوی، دیپلماتِ سفارتِ ایران در لبنان که نمایندهی ایران است و پاسپورتِ سیاسی دارد را کجای دلم بگذارم؟ خواستم بگویم که بدانید این تودهی سرطانی هر کاری بخوهد میکند و خود را هم موظف به پاسخگویی نمیداند.
میدزدد، میکشد، دروغ میگوید و سازمان ملل حتی یک قطعنامه علیهش صادر نمیکند..