عروسیِ یکی از بهترینها را چهطور گذراندید؟
بسمالله...
سلام!
+
هرچند که شاید آقای بختیاری اینجا را نخوانند ولی دیشب واقعا دلم میخواست بهشان بگویم که مراقبِ فائزهی ما باشید که بسیار برایمان عزیز است.. مگر چندتا فائزهی شفیعی داریم که اینقدر ذوق کنیم از جشنِ عقد و عروسیاش؟!
میخواستم بگویم که بروید و خدا را روزها و ماهها شکر کنید که خداوند فائزه را قسمتتان کرد...
شاید فائزه هم دیگر وقت نکند زیاد به اینجا سر بزند اما باید برایش بنویسم که دیشب چهقدر از تهران بدم آمد. که ساعت نهِ شب بود و من هنوز توی ترافیکِ خیابان اختیاریه مانده بودم... که توی ماشین گریهام گرفت از تاخیرِ دو ساعتهام که تمامش به خاطرِ شلوغیِ خیابانها بود... باید برایش بنویسم که چهقدر عجیب بود منصوب شدن به سمتِ " دوستِ عروس " . که چهقدر مسخرهبازی داشتیم برای خودمان و میترسیدیم آبرویش را ببریم!! که چندین تا از شعرهایمان را نخواندیم!! باید بنویسم که قرار گذاشته بودیم با بچههای گروهِ " و دوستان " مان که کارتِ عروسیش را ما برایش درست کنیم. که صفحههای طلافروشیها را زیر و رو کردیم برای پیدا کردنِ یک چیزِ " فائزهای"! که چهقدر بالیدیم به رفیقِ عزیزمان جلوی خانوادهی همسرش! انگاری ما بزرگش کرده باشیم!
باید برایش بنویسم که چهقدر دلم تنگ شد برایش. هنوز هیچ چیز نشده دلم دوباره همان روزهای دبیرستانمان را خواست. همان روزهای حرفزدنهای طولانی را..
روزی از روزهای فروردین بود و من غوطهور توی خبرِ ازدواجِ یکی از آشنایان که نوشتم: " تا قبل از تاهل میشود از کسی توقع داشت که هر زمان کنارِ تو بایستد به عنوانِ دوست اما بعد از آن احتمالا همان توقع را هم ننیتوان داشت. نمیتوان به سرِ شلوغِ آدمها خرده گرفت. تنظیم روابطِ اجتماعی با رفقای متاهل، کارِ آسانی نیست.. جوری که به خوبیِ قبل دوست بمانید و سطح توقعاتتان هم زندگیِ جدیِ رفیقتان را بههم نریزد.
من این روزها دارم تمرین میکنم چهطور دنبالهی پیراهنِ عروس را بالا بگیرم، چهطور توی مراسمِ عروسی اشکم در نیاید، چهطور بچههای کوچولوی توی عروسی را از دستهگلِ عروس دور کنم، چهطور تبریک بگویم و..
دعا کنید یاد بگیرم نباید آدمها را توی وجودم زندانی کنم. نباید بخواهم مالِ من باشند فقط.
و شاید بهترین راهش همین باشد که یکی از نزدیکترین دوستانِ آدم عروس بشود...
مبارکت باشد عزیزِ دل..
[ و در این قسمتِ نوشته بهترین دعایی که میشود برای کسی کرد. همان..
و یک آرزو، که خدایا هرگز از من نگیرش. هرگز.. ]