کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۰ ب.ظ

پرده‌ی آخر - سربندمان

بسم‌الله...

سلام!

+

کارِ شما، دیدن و تاب آوردن نبود. 

دیدن و تاب آوردن، گوشه‌ای بود از ستونِ بودن‌تان در خیمه‌ی عاشورا. 

آه... کدام راز را خدا در «دیدن»های شما به ودیعه گذاشت؟ 

دیدید و تاب آوردید... 

دیدید و آب آوردید... 

دیدید و نماز خواندید... 

دیدید و پناه شدید... 

دیدید و جنگیدید...

 کدام راز را خدا در «دیدنِ‌» شما به ودیعه نهاد که هرچه از کربلا روایت می‌کنند ریشه در آن چه شما رؤیت کرده‌اید دوانده است؟ 

در نماز نشسته‌تان، نام «عظیم» خدا موج می‌زند، 

و تجلی «حفیظ» و «رقیب» می‌شوید بر بالین کودکان اهل بیت پیامبر (ص)، 

و با تمام شکوه‌تان گِرد خورشید ولایت می‌گردید و جان‌تان را بهایش می‌کنید. 

*** 

این نیست که "ما" اراده کرده باشیم هیئت را مزین به نام شما کنیم؛ شما خود بالای سر ما آمده، بیدارمان کرده‌اید. دست‌مان را گرفته‌اید. سربند "کلُّنا عباسُکِ" به پیشانی‌مان بسته و راهی‌مان کرده‌اید. 

عنایت از ما نگیرید حضرت اسوه...


پ.ن یک:

این پرده را هم من ننوشته‌ام. زحمت‌ش را عطیه خانمِ کریمی کشیده :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۳
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی