کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ

پرده‌ی اول - پاره‌ی تنِ پیام‌بر

بسم‌الله...

سلام!

+


همه چشم به‌راه‌ش بودند. می‌خواستند پاره‌ی تن پیامبر را ببینند. رسول‌الله  دو نفر را پاره‌ی تن‌شان خوانده بودند؛ فاطمه (س) و رضا (ع).


***

روزگارِ ما، روزگارِ دوری‌ است از پاره‌ی تنِ پیام‌بر. فاصله‌ای از جنسِ زمان. زمانی بیش از هزار و سیصد سال.

 

 

الحمدلله که شهرمان زیاد دور نیست از شهر شما آقا.

الحمدلله که هر از چندی صدایمان می‌کنید پهلوی خودتان..

 

 

[ چه‌قدر خوب شد آری، نگاه‌تان به من افتاد

همان دقیقه که چشم‌م درست کنجِ گهرشاد

بدون وقفه به باران، امان گریه ‌نمی‌داد..

هزار تکه شد این من، به لطفِ آینه‌هایت ]

 

 

 

ممنونیم حضرتِ رضا؛ که راه‌مان دادی دوباره بیاییم پابوس‌ت. اصلا تمامِ طولِ سفرت را بنشینی و زل بزنی به گنبد و بگویی "ممنون" بازهم کم است‌. ممنونیم که آن‌قدری دوست‌مان داری که هرکدام‌مان را صدا بزنی از عمقِ زندگی‌هایمان و بیاوری این‌جا..

آقای مهربانی که برای هرکدام‌مان، جداگانه کارتِ دعوت فرستادی...

 

[ اجازه هست بیفتم، شبیهِ سایه به پایت..؟ ]

 

آمده‌ایم پابوسِ پاره‌ی تنِ پیام‌بر...




پ.ن یک:

نوشته‌های داخل کروشه ابیات و مصراع‌هایی هستند از غزل آقای برقعی با مطلعِ " میانِ این همه غوغا میانِ صحن و سرایت؛ بگو که می‌رسد آیا صدای من به صدایت؟ "


پ.ن دو:

نوشته‌هایی که منتشر می‌کنم نوشته‌های بسته‌ی فرهنگیِ هیئت عقیله‌ی عشق هستند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۳
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی