رونمایی از یک مرثیه برای سمپاد
بسمالله...
سلام!
+
قرار است نقدی بنویسم بر مستندی دانشآموزی؛ مرثیهای برای یک رویا.
به عنوانِ یک مخاطبِ عام،
یک دانشآموختهی سمپاد،
یک حاضر در مراسمِ رونمایی،
و یک بازبینِ فیلمهای جشنوارهی فیلمِ مدرسه.
+
بخشی از مستند را دیده بودم. یک بخشِ حدودا بیست دقیقهای را. و از همان موقع منتظرِ نسخهی کاملش بودم. تقریبا یک ماهی در عرضهی نسخهی نهایی تاخیر پیش آمد ولی بالاخره سهشنبهی هفتهی گذشته در سالنِ اندیشهی حوزهی هنری، مستند اکران شد.
از چند روز قبلش با عواملِ اجراییِ برنامه مکاتباتی داشتیم حولِ این موضوع ک میخواهیم بچهها را گروهی ببریم و آیا امکان جادادنِ این تعداد بچه هست یا نه. آن روز از دانشگاه زودتر زدم بیرون و خودم را رساندم به مدرسه و بچهها را تحویل گرفتم. تعدادشان خیییییلی بیشتر از آماری بود که داشتیم! اما با زود رسیدنمان، جا تقریبا به همهی دانشآموزها رسید. مشکلِ تاخیر در آغازِ کار اینجا هم وجود داشت. برنامهی اصلی با بیست دقیقه تاخیر شروع شد و البته با سالنی که هزار نفر آدم روی صندلیهای طبقه ی اول و دوم و روی زمینش نشسته بودند. با جمعیتی که در میانهی یک روزِ وسطِ هفته و نزدیک به امتحانهای پایانترمِ دانشگاه محال مینمود. با جمعیتی که دلم میخواست یک دلِ سیر، هر کدام را نگاه کنم..
مستند آغاز میشود.
با داستانِ نظامِ فشلِ آموزشی.
سپس میپردازد به یک نمونهی موفقِ تعلیم و تربیتِ غیرانتفاعی با مدیریتِ یک سمپادی. و نقصِ این گونه مدارس - هزینهی بالای تحصیل درشان - از زبانِ مدیرِ مدرسه.
و بعد از سمپاد میگوید.
بعد از این تعریف و تاریخچهها مرثیه میخواند.
روشِ روایت گفتوگوست. و البته خردهداستانهایی در دلِ همین گفتوگوها. که نقدِ فراوانی دارم بهشان.
پروژه، به عنوانِ یک مستندِ دانشآموزی بالاتر از حدِ انتظار است. اما نقدهای جدیای به آن وارد است:
پژوهشگرها هیچ سری به فرزانگان نزدهاندد. هیچ فریمی از مدارسِ دخترانه در این مستند نمیبینیم. با وجودِ آن که بدونِ شک میتوان گفت که مشکلاتِ مدارسِ دخترانه با اختلاف از مدارسِ پسرانه پیشی گرفته. تا حدی که کار به تخریبِ فیزیکِ دبیرستانِ فرزانگان یک تهران و نگرفتنِ ورودی کشید. تا جایی که طیِ سه سال، سه مدیر به خود دیده! فقط خانم عفاف صحبت میکنند و حتی یک نظرسنجیِ ساده هم وجود ندارد. این مسئله، مستند را به اثری تبدیل میکنند که به راحتی، دغدغهی نیمی از مخاطبانش را مطرح نمیکند.
و اما نکتهی بعدی؛
مستند، یک نوستالژیِ تمامعیار است و حرفِ مشترکِ یک تعداد آدم که از قضا همین الان نشستهاند توی سالن. آدمها در لحظاتی خاص از مستند، بیامان دست میزنند و یادشان به روزهای خوشِ قبل میافتد اما مستند به جز در بخشِ ابتداییاش نمیتواند دفاعی باشد از سمپاد. احساس میکنید مستنداتش کم است. آمار کم ارائه میدهد. نمونههای شناخته شده را به صورتِ مصداقی و با نام معرفی نمیکند و همین اثر را اثری "سختفهم" برای غیرِ سمپادیها میکند.
توی متن از خردهداستانها حرف زدم. خردهداستانهایی مانندِ ماجرا و سرانجامِ پروژهی راکت. که به سادگی میتواند توسطِ کسانی که نقد بهشان وارد است تعبیر به خطای آزمایش و استثنا شود. خردهداستانی که میتوانست مستند را نجات بدهد از روندِ گفتوگومحورِ صرف اما حالا انگار که کار را پراکنده کرده.
و یک مسئله که میتواند اضافه بشود به نظرم به داستان:
کنگرهی قرآنیِ سمپاد،
المپیادِ ورزشیِ سمپاد،
طرحهای تدبر و تفسیرِ قرآن،
اردوهای سمپاد
و استارتاپهایی که از دلِ همین مدارس برآمدهاند.
بعد از پخشِ فیلم، یکی از بچههای دانشآموز میآید و غر میزند که میتوانست بهتر باشد.
تا حدی با او میتوانم موافق باشم اما چیزی که به او گفتم را اینجا هم مینویسم:
مشکلِ همیشگیِ ما همین بوده؛
همه دچارِ ایدهآلنگریای بودهایم که مانعِ خروجی داشتنِ کارهایمان میشده. اما کارِ این بچهها خروجی داشته. و خروجی را هم به جرئت میتوان متوسطِ رو به بالا دستهبندی کرد. اشکالاتش را گروهِ بعدی همت کند و رفع کند..
و یک حرف که دلم میخواست به آقای اکرمی، عبدالعالی، یزدی، گلشن، امیرخانی، آزین، ایازی، آشتیانی، فریپور و هرکس دیگری که آن بالا بود بزنم:
آن روزی که ما واردِ سمپاد شدیم حوالیِ انحلالش بود. حولوحوشِ شعار - و فقط شعارِ - عدالتِ آموزشی. آن روزهای دومِ راهنماییِ ما خیلیها تا جایی ایستادند و بعد رفتند کلا از سمپاد. از مدارسِ سمپاد. کندند از بچههای جدیدِ سمپاد.
و دلم میخواست بهشان بگویم که شما ما را ندیدید؟
شما ما را به حساب نیاوردید؟
چرا ناگهان همه گذاشتید و رفتید؟
چرا سمپاد را فقط همان ساختمانش پنداشتید؟
مگر ما، همان سمپاد نبودیم؟
آیا شما مقصر نیستید در ایجادِ این مرثیهای که امروز همهمان داریم میخوانیم.. ؟