کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۳۲ ق.ظ

شهرِ امن و ساکنان‌ش

بسم‌الله...

سلام!

+

سی‌امِ اسفند ماهِ سال هزار و سی‌صد و نود و پنج، حوالیِ تحویلِ سال رفتیم بهشت زهرا (س).

پدرم، مادرم، مادربزرگ‌م، زهرا و من. اول رفتیم پیشِ پدربزرگ و بعد پدر، میانِ شلوغیِ وحشت‌ناکِ بهشت زهرا آورد من را سمتِ گل‌زار شهدا..

به زهرا گفت که با من بیاید که این‌جا را بلدم و آن‌ها هم پشت سرمان خواهند آمد.

بعد هم کلی به‌م وقت داد که بینِ قطعه‌ها بچرخم و آدم‌های جالب کشف کنم..

آخرش هم گفت: " اگر جای دیگه هم می‌خوای تنها بری ما منتظر می‌مونیم. "

فکر می‌کنم که این بارِ ده‌م بود که مفصل می‌رفتم گل‌زار. اما هنوز هم پر از جذابیت است برایم این‌جا؛

که وقتی آدم می‌تواند این شکلی بمیرد، برای چی خودش را حیف کند..؟



پ.ن یک:

این سنگ را این بار پیدا کردم. قطعه‌ی 24، حوالیِ شهید خلیلی و شهید چمران.



سنگ‌قبر

علی‌اکبرِ زهرایی‌پور

فرزند ابراهیم

نوجوانِ شهید...


پ.ن دو:

مامانِ جان::

امروز سالروز شهادت حسن باقری ست
باقری یک قهرمان است
خوشحالم که حسن باقری قهرمان زندگی توست

این را نه‌م بهمن برایم فرستاد؛
کمی طول می‌کشد که ما توی خانواده نقاطِ دوست‌داشتنیِ برای عزیزان‌مان را کشف کنیم. و با آن نقاط هی ذوق‌شان را برانگیزیم.
مثلا این که روزِ شهادتِ اسطوره‌شان را به‌شان تبریک بگوییم :)
از یک سنی به بعد مادرها و دخترها خیلی بیش‌تر به هم نزدیک می‌شوند.
این سن برای من آغاز شده :)
مستدام بادا :)
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۰۳
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی