کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ق.ظ

و لو کنتم ...

بسم‌الله...

سلام!

+

وقت‌هایی که خبرِ رفتن‌های یک‌هویی و مرگ‌های غیرمنتظره ( و مگرچه مرگی‌ست که غیرمنتظره نیست..؟ ) را می‌شنوم ذهن‌م درگیر می‌شود. آدم توی یک سنی درکی از مسائلِ بزرگ ندارد. 

درکی از ازدواج ندارد؛ فکر می‌کند که همان جشن و آن لباس‌های زیبا و آن دسته‌گل است زندگیِ جدید.

درکی از مهاجرت ندارد؛ فکر می‌کند که مثلِ شمال رفتنِ دو سه ماهه است و فقط مقصد کمی دورتر است.

درکی از مرگ ندارد؛ فکر می‌کند که... نه، اصلا فکری نمی‌کند راجع به این قضیه. اصلا متوجه نیست چه خبر شده.

من هم مثلِ همه‌ی آدم‌ها، مرگ را گذری دیده بودم. داییِ بزرگ، عموی مادر، پدربزرگ. ولی توی آن بازه‌ای بودم که کلا منگ بودم نسبت به‌ش. تا سالِ دوم دبیرستان. همان روزهای محرم که تَق.. خورد توی صورت‌م.

مه‌سا.

فکر کنم تا هر وقت زنده باشم فراموش‌ش نکنم.

آن‌قدری ناگهانی و سخت و خاص بود که گمان‌م شد دیگر هیچ رفتنی نمی‌تواند من را شوکه کند.

و مگر سخت‌تر از آن هم بود..؟

بود....

چند ماه بعد دخترِ معلم دینی‌مان.

چند ماه بعد آقاصفیِ عزیزِ راه‌نمایی.

چند ماه بعد تارا.

چند ماه بعد مادر معلم دینی‌مان.

سالِ بعد زهرا.

چند ماه بعد آن دختر کلاس هشتمی.

و حالا مریم میرزاخانی..

من او را از نزدیک نمی‌شناختم ولی یک چیزی خیلی ذهن‌م را مشغول کرده؛ این که وقت ندارم. 

او برنده‌ی مدال فیلدز بود. یکی از ده مغز برتر دنیا. استاد دانش‌گاه استنفورد. ثروت‌مند. جوان. برنده‌ی دو مدال طلای المپیاد جهانی ریاضیات. فول‌مارک. دانش‌جوی دانش‌گاه هاروارد. 

من چه موفقیت تحصیلی و علمی‌ای بیش از او می‌خواهم کسب کنم؟

او در 40 سالگی رفت.

مه‌سا در 16 سالگی.

تارا در 17 سالگی.

زهرا در 18 سالگی.

شاید همین فردا، همین فردا دیگر نباشیم. بدونِ هیچ تعارفی بیایید یک بار به این مرگ‌های ناگهانی فکر کنیم..

.

.

.

.

و اصلا اگر فکر نکنیم، من تصور می‌کردم از یک سنی به بعد آدم بیش‌تر به مرگ فکر می‎‌کند. به این که بعد از پنجاه شصت سالگی دیگر احتمال مرگ بیش‌تر می‌شود اما دیدم این چنین نیست. انگاری دنیا بعضی را چنان مشغول می‌کند، انگاری هم‌سر و فرزند و نوه و سندِ خانه و حقوق بازنشستگی و آن میزِ توی اداره چنان بزرگ می‌شوند که جایی برای مرگ نمی‌ماند.

یک آیه‌ای آب پاکی را می‌ریزد روی دستِ من: "  أَینََما تَکونُوا یدْرِککمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ " 

و شما بعد از " و لو کنتم " هر چیزِ خاصی که به نظر خودتان در وجودتان است را می‌توانید بگذارید!

ما مرگ را درک خواهیم کرد؛ هرکجا که باشیم. هر کسی که باشیم...




پ.ن یک:

برای همه‌ی عزیزانی که نام‌شان را بردم توی این نوشته فاتحه‌ای بخوانیم..

پ.ن دو: 

همان‌قدر که نمی‌توانستم به عباس و تسنیم فکر کنم حالا نمی‌توانم به آناهیتا فکر کنم.. 

پ.ن سه:

راجع به تو مریمِ عزیز، بگذار عصبانی بشوم!

که چه نکردند این آدم‌های وقیح با تو..

بگذار عصبانی بشوم.

تو عزیزِ همه‌ی ما بودی. با این که بیست سالی بزرگ‌تر ولی عزیزِ همه‌ی ما بودی و هستی..

بگذار راجع به تو عصبانی بشوم..



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۹
فاء

نظرات  (۲)

سلام
از اینکه می نویسید لذت می برم و از اینکه نوشته ها و ذهنیات خود را با دیگران به اشتراک می گذارید سپاسگزارم.
فرزند من هم فرزانگانی است و از دوره 7 سالی که در این مدرسه بود خاطرات خوب و متفاوتی را تجربه کردم. بدلیل حساس بودن رشته و انتخاب تقریبا و نه 100 درصد رشته با اسم خانم مریم میرزاخانی  و اینکه فارغ التحصیلهای برتر این مدرسه همواره برایم جذاب بود و چون در مقطع حساسی برای فرزند خودم هم درگیر این ماجرا بواسطه تغغیر رشته به هنر شدم ، سرنوشت تک رقمی ها و رتبه های برتر را کمی دنبال کردم. نکته جالبی که این دختر فعال داشت آرام و بی سر و صدا راه زندگی خودش را انتخاب و با جدیت ادامه داد. 
متاسفانه چیزی که این چند هفته بیش از همه چیز مرا ناراحت کرد سیستم مرده پرستی و یادآوری این ضرب المثل «نوش داروی پس مرگ سهراب بودن » از ابراز همدردی های رده های بالای کشوری تا مردم عادی بود. در این زمینه هم باز هم دکان اشتغالزایی برای بعضی نان آور شد که تشکیل کمیته ای برای جلوگیری از فرار مغزها و اینکه چگونه فریاد وااسفا برای پر رنگ کردن اینکه نخبه ها را چرا شاخص کرده و به آن سوی مرزها می فرستیم.
چرا شما دختر خوب راجع به این مطلب نمی نویسی و درخواست نمی کنید که در مدرسه شما کمیته ای برای دنبال کردن روند فارغ التحصیلان تشکیل شود و از تجربیات و کارکرد آنها استفاده شود. و برای دانش آموزان بعدی الگوی خوبی بشن. من مادر وقتی نگران بودم که بچه من باید راهنمایی بشه شاید توی این رشته نتونه موفق بشه و وقتی از  مشاور مدرسه می پرسم که عملکرد رتبه های شاخص و برتر شما توی این چندین ساله چه کردن هیچ اطلاعی نداشتند و الا بختکی راهنمایی کردن نوبر بود . 
ارزش ندادن و حمایت نکردن از بچه ها نتیجه آن می شود مریم میرزاخانی و فقط پز دادن با عناوین این بچه ها چقدر لذت بخش است.
لطفا بنویسین راجع به همه چیز
 

پاسخ:
علیکم‌السلام.
سلامت باشید. شما زیبا می‌بینید.
بله؛ این بی‌حاشیه بودنِ خانم میرزاخانی رو همه به‌ش معترف هستن.
حرفی که شما می‌زنید در کل صحیح هست‌ش ولی راجع به این مورد فکر نمی‌‌‌کنم مصداق داشته باشه. آقای ایمان افتخاری، با شرایط مشابه خانم میرزاخانی برگشتن ایران. مهاجرت نباید تابو باشه. هر فردی بر اساس الویت‌ها و ارزش‌های خودش تصمیم‌های متفاوتی توی برهه‌های مختلف زندگی‌ش می‎‌گیره و خب بخش بسیار زیادی از این تصمیم "خودش" هست و نه شرایط هرچند که برای بیش‌تر بچه‌های ما هم خوش‌آیندتره که فکر کنن شرایط براشون تصمیم‌گیری کردن در صورتی که تصمیم نهایی رو خود فرد می‌گیره و این قابل قضاوت نیست که آیا کار درستی کرد یا نه. ممکن‌ه یه نفر مهاجرت کنه و هیچ وقت هم برنگرده و این درست‌ترین کاری باشه که اون شخص می‌تونه انجام بده.
همه‌ی این حرف‌ها ولی ذره‌ای از مسئولیت مسئولین برای فراهم کردنِ فضای مناسب برای نخبه‌های جامعه کم نخواهد کرد. الان شرایط زندگیِ نخبه‌ها توی ایران سخت‌تر از اپلای کردن‌ه که با اصلاحِ نظام آموزش عالی تا حد خوبی می‌شه تسهیل بشه. 
مدرسه یه NGO برای فارغ‌التحصیل‌ها داره و البته از طریق ارتباطاتی که هست کم و بیش خبرها پی‌گیری می‌شه و می‌رسه به بچه‌ها.
مدرسه از روزی که تحت تاثیر مستقیم سیستم آموزش پرورش قرار گرفت به این روزگار دچار شد. از روزی که گزینش‌هاش اون قدر دقیق نبودن دیگه. از روزی که پای کارکنانِ موسسه‌های کنکوری باز شد به مدرسه. از روزی که معلم‌های قدیمی رفتن. مدرسه‌ای که آقای اصلاح پذیر و نیوشا و خانم سعادت نداشته باشه رو باید گل گرفت حقیقتا!
اتفاقا تجربه‌ی کار کردنِ من با بچه‌های نسل جدید سمپاد تا حدی به‌م نشون داده که بچه‌ها زیادی دارن حمایت هم می‌شن منتها سرشاخه‌ی این حمایت‌ها می‌رسه به همون موسسات آموزشی که بچه‌ها رو شبیهِ ابزار و دست‌گاه خودپرداز می‌بینن. متاسفانه بعضی جاها هم بچه‌ها این رو متوجه نمی‌شن و دامن می‌زنن خودشون به این قضیه...


پز دادن با عنوانِ کسی به هیچ عنوان درست نیست... ما به مدالِ فیلدزِ مریم میرزاخانی افتخار نمی‌کنیم؛ ما به مصاحبه‌ی او افتخار می‌کنیم که بعد از فیلدز به راه‌نمایی و دبیرستان‌ش اشاره می‌کنه و نه دانش‌گاه هاروارد..
و اگر کسانی که می‌نشینن روی صندلیِ وزارت آموزش و پرورش می‌شنیدن این مصاحبه رو، اگر مهم بود براشون، می‌گشتن دنبالِ مریم‌ها دیگه‌ای که ممکن‌ه تو این سازمان وجود داشته باشه نه این که از بیخ و بن بزنن ریشه‌ش رو و بعد به عمل‌کردشون افتخار کنن...

تا جایی که بربیاد ازم حتما :)
چقدکم کارشدی
پاسخ:
بله متاسفانه..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی