کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

کافه فرزانگان

کاش آن قدری معرفت داشته باشیم که جرئت کنیم بشنویم

بازنشر نوشته‌ها نگارنده را خوش‌حال می‌کند؛ نیازی به اجازه نیست.
فقط اگر جایی نوشتیدشان آدرس بدهید که بروم و بخوانم و ذوق زده بشوم.

بایگانی
شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۲ ب.ظ

همه‌ی سرمایه‌ام

بسم‌الله...
سلام!
+
محرمِ قبلی بود که توی هیئت هنر رفیق شدیم. قبل از آن هیچ‌جوره باهام ارتباط نمی‌گرفت. از شبِ نه‌ام اتفاقی وسطِ جمعیت پیداش کردم و کنارش نشستم. وسط سخن‌رانی حوصله‌اش سر رفت و این‌جا بود که من و کاغذهای تو کیف و مدادرنگی‌های خودش دست به کار شدیم. باز هم اوریگامی‌های هیجان‌انگیز به دادم رسیدند و همان‌جا یک مسابقه‌ی قورباغه‌پرانی راه انداختیم.
مراسم که تمام شد ازم خداحافظی کرد.
آن شب که گذشت دیگر این علی بود که منتظرِ من می‌ماند و سراغ‌م را از بقیه می‌گرفت.
جلسه‌ی بعدیِ روضه که شد، برای‌ اولین بار آمد توی مهدکودک و بهانه‌ی مادرش را نگرفت.
بعد از آن روزها بود که علی شد یکی از پای ثابت‌های هیئت. و راست‌ش را بخواهید من هم بسیار دوست‌ش دارم؛ خیلی زیاد.

ماهیتِ مهدکودکِ روضه طوری است که مقتضیات‌ش تا حدی با مهدکودک‌های عادی فرق‌ می‌کند. از روزی که به عنوانِ کمکِ مه‌تاب رفتم توی اتاقِ مهد، برای خودم بعضی‌ چیزها را قانون گذاشتم. این که ممکن است دقایق و اتفاق‌ها برای من بگذرند و خیلی زود فراموش‌شان کنم ولی تک‌تکِ برخوردهای من خیلی برجسته توی ذهنِ بچه‌ها خواهد ماند. برخوردهای من به عنوانِ یک خانمی که قبل از شروعِ مراسم نماز می‌خواند و محرم و صفرها لباسِ خادمی‌ش مشکی می‌شود و گاهی‌ برایشان قرآن می‌خواند و وقتِ رفتن چادر سرش می‌کند و می‌رود.
بچه‌ها همه‌ی جزئیاتِ رفتار و حرف‌های من را ضبط می‌کنند.
با خودم قرار گذاشتم توی مهدکودک روضه عصبانی نشوم و هرگز داد نزنم؛ هیچ‌وقت.
هرچه‌قدر هم خسته بودم، توی مهدکودک‌‌ باید یک پلانِ خوش‌حال بازی می‌کردم.
معمولا هم موفق می‌شدم.
خرج‌ش نهایتا چهارتا کاغذِ پاره شده بود و چسبی که می‌ریخت روی لباس‌م؛ فدای سرشان.
این بار ولی اوضاع فرق داشت.
رمضان بود.
مغزم تا سرحدِ مرگ مشغول.
دل‌م تنگ.
افکارم مشوش.
خودم را سه چهار ساعتی زودتر رساندم به روضه؛ بلکه احوال‌م تنظیم شود توی شبِ میلادِ حضرتِ مجتبی(ع).
این بار، کلافه رفتم توی مهد.
بچه‌ها هر از گاهی شیطنت می‌کنند؛
جیغ می‌کشند، داد می‌زنند، گاهی چیزهایی پرت می‌کنند سمت هم، مدادها را از دست هم می‌کشند و مشابه این‌ها.
همیشه با پرت کردنِ حواس‌شان اوضاع را آرام می‌کردم. خودم باهاشان داد می‌زدم و بعد کم‌کم صدایم را می‌آوردم پایین. بساطِ توپ‌بازی علم می‌کردم که مداد و چسب‌ها را ول کنند.
این بار بچه‌ها نشسته بودند و داشتند نقاشی‌هاشان را رنگ‌آمیزی می‌کردند و من هم داشتم برایشان قصه می‌گفتم که یکی از آن اتفاق‌ها افتاد.
علی مدادِ یکی از بچه‌ها را از دست‌ش کشید و موهایش را گرفت.
صدایم از حدِ معمول کمی، فقط‌ کمی بالاتر رفت:"این کارت خیلی زشت بود علی."
بچه چند لحظه نگا‌ه‌م کرد و بعد چهره‌اش رفت توی هم و شروع کرد اشک ریختن. سریع توی بغل‌م گرفتم‌ش و معذرت‌خواهی کردم ولی هنوز گریه می‌کرد. بعد از این چند سال شکلِ گریه‌های بچه‌ها را تا حدی می‌شناسم. بعضی گریه‌ها برای جلب توجه اند. بعضی دیگر از سرِ استیصال و ناتوانیِ بچه‌ها. بعضی‌هاشان هشدارِ کمک خواستن اند. گریه‌ی علی از جنسِ هیچ‌کدام‌شان نبود. گریه‌ای بود از سرِ ناباوری و بهت‌. باورش نمی‌شد من بتوانم این‌طوری باهاش حرف بزنم.
همه‌ی بچه‌های دیگر هم سکوت کرده بودند.
علی را بردم و سپردم به مادرش.
وقتی برگشتم یکی از بچه‌ها پرسید: "چی شده بود؟"
گفتم: "اشتباه شد خاله."
گفت:"خب من هم بودم ناراحت می‌شدم و گریه‌م می‌گرفت."



هرچه‌قدر بیش‌تر دوست‌مان بدارند، هرچه‌قدر به‌مان امیدِ بیش‌تری داشته باشند بیش‌تر روی‌شان تاثیر می‌گذاریم.

می‌دانی چه‌قدر دوست‌ت دارم..؟
می‌دانی چه‌قدر امیدم را بسته‌ام به‌ت..؟
گوشه‌ی چشم‌ت را نازک کنی دق می‌کنم..


پ.ن یک:
راست‌ش هنوز آن‌قدر غنی نشده‌ام که به سرمایه‌ام چوبِ حراج بزنم..
و آن‌ها که تو را ندارند، چه دارند..؟



پ‌.ن دو:

از مهدِ کودک خیلی عکس می‌گیرم. برای آن که سیرِ رشدِ بچه‌ها ثبت بشود برایشان.

ولی چند وقتی است خیلی حساس شده‌ام روی انتشارِ عکس‌های آدم‌ها؛ مخصوصا بچه‌ها.

این بار سعی می‌کنم از فضای مهد عکس بگیرم.

گرچه که چند نمونه‌اش توی صفحه‌ی اینستاگرام‌م هست :)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۶
فاء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی