حسرت
بسمالله...
سلام!
+
امروز به این فکر میکردم که خداوند حسرتهای ما را چهجوری باهامان حساب میکند؟
بعد نشستم و حسرتهایم را نوشتم.
این که دلم میخواسته توی چه موقعیتهایی جای چه کسانی باشم.
واقعا خیلی زشت میشود اگر برای حسرتِ پیادهرویِ اربعین آدم اجر نگیرد!
باید یک کمی نیتهایم را خالص کنم..
پ.ن یک:
از حسرتهایم بخواهم بنویسم یک لیستِ بلندبالا باید تحویلتان بدهم ولی همین حسرتها یک جاهایی شدهاند چراغِ راه؛ که این راه را بگیر و برو جلو.
شما از سطحیترینهاش حساب کنید تا ارزشمندترینها.
یکی از بزرگترین حسرتهای من از کودکی این بود که چرا پسرهای فامیل هیئت دارند و من نه؟
همین روزهاست که هیئتِ عقیلهی عشق (س) پنج ساله بشود.
جایی که شد برطرفکنندهی یکی از بزرگترین حسرتهای من...
پ.ن دو:
این روزها دلم میخواهد به بعضیها بگویم:" یک آجر هم جای من روی دیوار سفت کنید، یک سطر کتاب هم جای من برای بچهها بخوانید، یک مریض را هم به نیتِ من ببینید.." شبیهِ همان ده قدم توی جاده به جای من بردارِ بزرگراهِ نجف-کربلا...
آدمها، خیلیهاشان رفتهاند و من و بیتوفیقیم توی اتاقِ کتابخانه نشستهایم و پست مینویسیم...
پ.ن سه:
این روزهایی که میگذرد اسمش جوانی است.
خدای عزیزم، توی این روزها اجازهی یک سری کارها را بهم ندهی بعدا اوضاعم سختتر میشودها!
یک فکری بکن به حالِ من!